سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 14 آذر 1403
    4 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 4 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۱۴ آذر

        شهیدوارانه سر بیفشان

        شعری از

        ابراهیم حاج محمدی

        از دفتر عاشقانه ها و عارفانه ها نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۲۲ شماره ثبت ۹۹۲۵۷
          بازدید : ۵۴۵   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ابراهیم حاج محمدی

        به بزم گلشن، زلال مانند چشم آئینه پَر بیفشان
        نظر به حیرت سرایِ عالَم به چشمِ دل مُستمر بیفشان
         
         در اوجِ فرخنده فَرّی از فرطِ فیضِ فرزانگی، فروزان
        شبیهِ خورشیدِ عالم آرا تبسّم افکنده زَر بیفشان
         
        دریده دامن تر از گلستان طراوت آکنده باش و یکسر
        به بزمِ پروانه شورمستی، سرورِ پُر کَرّ و فَرّ بیفشان
         
        سرشتِ عنبر شمیمَت است از تجلّیِ عشق اگر مُصفّا
        تشعشعی از چراغِ فطرت دمی بر این بوم و بَر بیفشان
         
        مگر نه حق پویِ بی ریایی؟ بیا به درگاهِ کبریائی
        شکوهمندانه بی محابا شهیدوارانه سَر بیفشان
         
        خلوصِ عشق است اگر دلت را یقین گوارای کامِ جانت
        فروغِ باوَر مدارِ ایمان، تَلَألؤ آکنده تَر بیفشان
         
        نَبَسته ای دل اگر دمی جُز به عیشِ جاویدِ عشق، هر آن
        گدازه جان باش و بی تعلّل به تَن از این پس شَرَر بیفشان
         
        چون ابر رحمت، زلال خاطر، به بزمِ بُستان شَعَف بِباران
        به سعد فالیِ غُنچه، شبنم به باغ وقتِ سَحَر بیفشان
         
        به عزمِ جزمِ ستیزه جوئی جدالِ خیر است و شرّ  مُسَلَّم
        صلابت آیین تر از سیاوش  شَرَر به کانونِ شَرّ بیفشان
         
         گرفته در دست چَنگِ عشرت، نوا بینداز چون قناری
        طرب بیفکن ز حلقِ مزمارِ آتشین دم شکَر بیفشان
         
        مَشامَت آکنده است اگر از عَبیرِ جاویدِ رحمت اکنون
        خیال نازک ترنّمی ساز و  شعرِ تَر چون《قَمَر》بیفشان
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۲۹
        درود استاد عزیز
        غزلی ناب و زیبا بود
        دستمریزاد
        موفق باشید خندانک
        مهرداد عزیزیان
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۸:۰۶
        خلوصِ عشق است اگر دلت را یقین گوارای کامِ جانت
        فروغِ باوَر مدارِ ایمان، تَلَألؤ آکنده تَر بیفشان
        با توجه به مصرع اول که شاعر موضع خودش را در مورد ایمان و باور مشخص تر گفته است به نظر بنده هم استفاده از فروغ باور مدار ایمان محل ایراد نمیباشد.شاعر در مصرع اول به روشنی گفته اگر عشق در دلت هست( ایمان)، یقین گوارای کام جانت(یقین=باور) (جان=نهاد ،فکر ،عقل)
        در مصرع بعدی هم از مدار( که ثابت است) مقابل ایمان و از (فروغ) که در ذهن بنده همانند طلوع است برای ( باور ) استفاده کرده.و به همین هم بسنده نکرده،اضافه کرده تلالو آکنده تر بیفشان،باور خودت را بیشتر آشکار کن
        درود بر هر دو بزرگوار،جناب حاج محمدی گرامی و جناب خواجه زاده عالیقدر🌺🌺🙏
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۴۹
        خندانک سپاسگزارم دوست عزیز و ارجمند خندانک
        ارسال پاسخ
        سینا خواجه زاده
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۵۳
        درود بر شما جناب حاج‌محمدی

        حتماً به ستایش سروده‌هایتان نیز خواهم پرداخت وقتی که حوصله‌ای دست دهد. چرا که گفتن از زیبایی‌هایی که عرضه می‌دارید زمان و آگاهی بیشتری می‌طلبد تا بتوان حق مطلب را اندکی هم که شده ادا نمود.
        امّا برای نقد، چنانچه درخواست فرموده‌اید، به گمانم در این مصرع:

        فروغِ باوَر مدارِ ایمان، تَلَألؤ آکنده تَر بیفشان

        حذفِ همزه‌ی ملفوظ در واژه‌ی «تلألؤ» رخ داده است.

        که البته نوآموزی چون من، چنین انتقادهایی را کمی سطحی می‌داند. پس یک انتقاد زیربنایی هم خدمتتان عرض می‌کنم.
        اینکه عبارتِ «فروغِ باور مدارِ ایمان» برای بنده قابل هضم نیست:
        چون «ایمان» و «باور» هم‌معنا اند، می‌توانیم این عبارت را اینگونه نیز بخوانیم،

        «فروغِ ایمان مدارِ ایمان» یا «فروغِ باور مدارِ باور»

        و اگر بتوانیم آنرا معنی کنیم، چنین از آب در می‌آید،

        «ای پرتوِ ایمان که بر مدارِ ایمانی» یا «ای تابشِ باور که بر مدارِ باوری» یا ...

        پس می‌طلبد که یکی از این دو جایگزین شود، مثلاً با واژه‌ای مانندِ «فطرت» می‌توان بدینصورت بازنویسی‌اش نمود،

        «فروغِ فطرت مدارِ ایمان».

        البته به گمانم این واژه بخاطر اینکه در سروده‌ها و اندیشه‌ها و استدلال‌های غالباً مذهبیِ شما گهگداری به چشم می‌خورد، پرتابی نزدیک به خال است.

        شکیبایی و بزرگواری‌تان را ستوده و می‌ستایم.


        با ارادت بسیار

        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۴۶
        حضرت دوست جناب خواجه زاده ی عزیز و ارجمند
        با سلام و آرزوی صحت و شادابی و شادکامی
        اوّلا: دقت بفرمائید که:
        {ایمان و باور} اگر چه به هم نزدیک هستند و در یکدیگر اثر  دارند، تا حدّی که بعضی همچون شما، هر دو را به یک معنا، قلمداد می کنند، لیکن معنایی متفاوت با یکدیگر دارند . ایمان امری است که موطنش قلب  است و باور امری است که خواستگاهش عقل و خرد است.
        ایمان،  از "امن" گرفته شده است. و به معنی خود را در پناه کسی یا چیزی در امنیت دیدن است. 

        "باور"، همان اندیشه‌هایی است که منجر به "اعتقاد" آدمی می‌شود، یعنی شناختی که با خرد ، گره بخورد.

        بنابراین، شناخت و باور داشتن چیزی، هر چند صحیح و درست باشد، دلیل بر "ایمان" آوردن به آن (امنیت خود را در پناه آن دیدن) نمی‌گردد.
         ابلیس لعین، خودش وجود خدا و معاد را باور داشت و حتی برای انحراف بندگانش، به عزت خدا قسم خورد، اما ایمان نیاورد.

        حکمت شماره ی ۲۱۸ از نهج البلاغه حضرت مولی الموحّدین علیه السلام:
        《وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ》
        مبیّن این نکته است که[[ باور]] از لوازم و ارکان [[ ایمان]] است امّا تمامِ ایمان نیست.
        ثانیا: در مصرع مورد اشاره هیچ همزه ای از کلمه ی {{تَلَألؤ}} حذف نشده است. بلکه هر دو همزه در خوانش شعر تلفظ می شوند. آنچه صورت گرفته است اتصال همزه ی دوم از این کلمه به کلمه ی بعدی است . برای اینکه بهتر موضوع اتصال را متوجّه شوید به این مثال دقت بفرمایید . در مصرع ذیل: 
        ((دلم آکنده از اندوه شده ست))
        که می خوانید:
        ((دلماکنده  ازَندوه شده ست))
        حرف میم از کلمه ی ((دلم)) بی آنکه حذف شود به کلمه ی بعدی متصل شده است اما در (( از اندوه]] همزه ی ملفوظ از کلمه ی (( اندوه )) حذف شده است
        در مصرع مورد اشاره ی شما نیز [[ تَلَألؤ آکنده تَر]] بی آنکه همزه ای از کلمه ی ((تَلَألؤ)) حذف شود {{ تَلَألؤاکنده تَر}} خوانده می شود. خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        مهرداد مانا
        مهرداد مانا
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۴۰
        سلام
        ساده تر عرض کنم . ممکنست بنده یک رویداد را باور کنم اما به آن مومن نباشم
        خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۴۴
        برای معنای ایمان و باور بر اساس توضیحاتی که لطف فرمودید، به نتیجه رسیدم و سپاسگزارم از راهنمایی شما. اگرچه منظور شاعر را آنگونه که هدف ایشان بوده است، نه آنگونه که در سروده نگاشته شده، نهایتاً چنین دریافتم:

        ای تابش باورِ قلبی که برمدار باور عقلی استی ...

        یا

        ای تابش ایمانِ قلبی که بر مدار ایمان عقلی استی ...

        ...

        امّا «ایمان» دقیقاً یعنی «باور»

        «باورِ قلبی» می‌شود «ایمانِ قلبی» و «باورِ عقلی» هم می‌شود «ایمانِ عقلی»

        یعنی دو نوع باور داریم، باورِ قلبی و باور علقی

        یا به عبارت دیگر، دو نوع ایمان داریم، ایمان قلبی و ایمان عقلی ...

        اگر جز این است، خواهشمندم بنده را آگاه نمایید، مثلاً لطفاً بفرمایید حال که فرمودید در لغت عرب، «ایمان» باورِ قلبی است، باور عقلی چه کلمه‌ای می‌شود؟

        باز هم گمان می‌کنم مثالی که عنایت داشتید:

        ((دلم آکنده از اندوه شده ست))

        وارد نیست!

        اگر بخواهیم بجای همزه واجی دیگر(مثلاً همین میم که شما اشاره فرمودید) را در نظر بگیریم، جایز است که مثال اینگونه باشد:

        دلم مملؤ از اندوه شده ست

        خوانشِ درست:

        دلمّملو ع از اندوه شدست

        بس واضح است «میم» در پایانِ «دلم» با تشدید تلفظ می‌شود.

        حال اگر بخواهیم مانند روشِ شما بخوانیمش:

        دلمملو ع از اندوه شدست

        و برای مثال با همزه به عبارت «دو نوع ایمان» جمله‌ی خودم در چند پاراگراف بالاتر اشاره می‌کنم:

        «دو نوع ایمان داریم»

        که خوانده می‌شود:

        «دُنُع عیمان داریم»

        یا

        «دُنُ عّیمان داریم»

        و با روش خوانشِ مانند مصرعِ مورد نظر این سروده:

        «دُنُ عیمان داریم»

        مسلماً شنونده نمی‌تواند «نوع» را تشخیص دهد... همانطور که «لُع» در «تلألؤ» را ...

        از سویی، این قاعده‌ای آشناست که اگر واج فصل مشترکِ دو واژه‌ی همسایه، همانند باشد، یک واج با تشدید خواهیم داشت.

        در «تلألؤ آکنده‌تر بیفشان» این قاعده رعایت نشده است، و تلاش برای تلفظِ درست تشدید، وزن را به هم می‌ریزد.

        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۰:۴۵
        خندانک خندانک خندانک
        درود مانای عزیز. بله دقیقا. و این به خاطر این است که ایمان امری است فراتر از باور. خندانک خندانک خندانک
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۳۰
        جناب خواجه زاده ی عزیز
        در اینکه ایمان امری فراتر از باور است حکمت شماره ی ۲۱۸ از نهج البلاغه کافی است.
        در مورد همزه ی کلمه ی ((تَلَألؤ)) اولا : توضیح دادم که هیچ حذفی صورت نگرفته است . ثانیا: حضرتعالی آنگونه که از مطالبتان بر می آید بر این گمانید که دو نوع همزه داریم (( همزه ی ملفوظ و همزه ی غیر ملفوظ)) نه اینگونه نیست در میان حروف الفبای فارسی حرف {{ه}} بر دو نوع است {{ ملفوظ و غیر ملفوظ}} اما همزه همواره ملفوظ است و همزه ی غیر ملفوظ نداریم . منتها این همزه گاهی اوقات به اقتضای اختیارات شاعری یا اختیارات وزنی حذف می شود. و گاهی اوقات بی آن که حذف شود به ماقبل یا مابعد خود وصل می شود . در [[ تَلَألؤ آکنده تَر]] همزه ی آخر از کلمه ی تَلَألؤ بی آنکه حذف شود به کلمه ی بعد متصل شده است . و مثال برای موردی که همزه حذف می شود هم همان[[ از اندوه]] است که (( ازَندوه)) خوانده می شود.
        ثالثا: گیریم [[ به فرض محال]]طبق نظر شما همزه در مصرع مورد اشاره ی شما حذف شده باشد [[ که نشده است]] باز هم هیچ ایرادی ندارد . چون حذف حرف همزه طبق قواعد علم عروض و باقتضای اختیارات شاعری یا وزنی ، جایز است.
        و در این که (( دلم آکنده از اندوه شده ست )) را تبدیل به [[ دلم مملو از اندوه شده ست ]] کرده اید، اگر چه از نظر معنا یکسان باشند و در نثر محاوره ای و غیر ادبی هم ایرادی بر آن نباشد اما ادیبان فرهیخته از اینچنین خبطی به شدت می بپرهیزند.
        در مورد مثالی هم که از خودتان عرض کردید یعنی [[ دو نوع ایمان]] = [[ دو نوعیمان]] = [[ دو نوایمان]] هم به همین ترتیب است. ممکن است فردی که ادیب فرهیخته و فرزانه ای نباشد در سرودن شعری مرتکب چنین خبطی شود و مثل مردم کوچه و بازار سخن بگوید . اما حذف حرف [[عین]] جز در کار طنز روا نیست . و در آثار جِدّ فقط افراد ناشی و کم سواد مرتکب چنین خبطی می شوند. علت روایی حذف حرف {{عین }} در کار طنز هم این است که خود این کار می تواند دستمایه طنزیت اثر ادبی باشد . و من نمونه هایی سراغ دارم.
         و اشتباه فاحش دیگری که نمی دانم چرا جناب خواجه زاده ی عزیز مرتکب شده اید این است که مصرع مورد بحث را اینگونه ترجمه کرده اید :
        {{ ای تابش باورِ قلبی که برمدار باور عقلی استی ...

        یا

        ای تابش ایمانِ قلبی که بر مدار ایمان عقلی استی ...}}
        حال آن که جمله موجود در این مصرع اصلا جمله ی ندائیه نیست . سر و کَلّه ی حرف ندای [[ای]] را از کجا در این مصرع پیدا کرده اید خدا می داند !!!!!!!!! خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۲۹
        در حکمت 218 هیچ اشاره‌ای به تفاوتی میانِ «ایمان» و «باور» نشده است.

        شما مهربان، در پاسخ نخست‌تان چنین نگاشته‌اید:

        «بنابراین، شناخت و باور داشتن چیزی، هر چند صحیح و درست باشد، دلیل بر "ایمان" آوردن به آن (امنیت خود را در پناه آن دیدن) نمی‌گردد.»



        در این متن و با توجه به این بحث، آوردن «شناخت» و «باور» در کنار یکدیگر، یک سفسطه‌ی زمخت دارد.

        «مَعْرِفَةٌ» که به معنای «شناخت» می‌باشد در این موضوع و موضع، هیچ ارتباطی به «باور» ندارد و تفاوتِ آن با «ایمان» هم‌طراز با تفاوتش با «باور» است.

        بگذریم از اینکه در دنیای سخن، واژه‌نامه‌ها حرف آخر را می‌زنند نه کتب مذهبی. در هر واژه‌نامه‌ای که بگردید، ایمان و باور هم‌معنی اند.
        در زبانِ عربی هیچ واژه‌ای که به تنهایی معنای «شناخت عقلی» بدهد ندارید، اگر دارید چیست؟

        باورت دارم.
        به تو ایمان دارم.

        تو را می‌شناسم، امّا باورت ندارم.
        تو را می‌شناسم، امّا به تو ایمان ندارم.

        هر دو به معنای این است که چشم بسته و بدونِ حساب‌گری تو را پذیرفته ام، یا برعکس، با اینکه می‌شناسمت در قلبم اعتمادی به تو نیست.



        مسلماً بخشِ نخستِ مصرع در حال منادا قراردادن «فروغِ ایمان» ... است.

        وگرنه، چیست که معنایی هم داشته باشد، خواهشاً بفرمایید تا ایمان بیاورم؟

        درباره‌ی همزه‌ی حذف شده، باز که به ریسمان سفسطه توسل می‌کنید. آیا شما همان آقای حاج‌محمدی که «خویْ اله‌ت» را مردود می‌دانست، حتی با اینکه مقاله هم برایشان ارائه نمودم اید؟

        آنجا که جایش بود و وارد، آن را مردود دانستید و برایم داستانِ زایشِ علمِ بلاغت را روایت نمودید.
        و اینجا که هیچ ارتباطی ندارد اختیارات شاعری اختراع می‌کنید.


        به هر روی، سروده‌تان زیباست و مانند بیشتر اوقات از خواندن این شعرتان نیز بسیار لذت بردم. هم می‌شد از فزونی‌ها گفت و هم از کاستی‌ها. امّا هر چه بگویم از بزرگواری و شاگردنوازی‌تان کم است.

        باری بیشتر ابراز ارادت و سپاس از توجه شما استاد ارجمند می‌کنم

        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۰۲
        جناب خواجه زاده ی عزیز سلام مجدد
        اولا کاربران محترم سایت غالبا فرهیختگانی فاضل و اندیشمندند و خود بخوبی در می یابند که چه کسی متوسل به سفسطه و مغلطه می شود
        ثانیا در تفاوت ایمان و باور همین بس که نقطه ی مقابل ایمان کفر است و نقطه ی مقابل باور شک و دو دلی و ظن است. ثالثا: کسی که اندک اطلاعی از بحث مقولات فلسفه دارد اذعان می کند که این دو از دو مقوله ی جداگانه اند .
        رابعا این که می فرمایید : (( در زبانِ عربی هیچ واژه‌ای که به تنهایی معنای «شناخت عقلی» بدهد ندارید)) بیانگر میزان اطلاع شما از زبان عربی است .و ای کاش توانایی خواندن و درک دو کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه از علامه ی طباطبایی را می داشتید تا در می یافتید که [[المعرفه العقلیه]] چیست
        خامسا عزیز جانم می دانم که از قواعد علم عروض سر در نمی آورید . به همین خاطر به شما توصیه می کنم که با انگشتان دستتان تعداد هجاهای [[ «خویْ اله‌ت»]] را بشمارید و بعد با قوافی غزل من مقایسه کنید تا در یابید که قوافی محاذی نیست.

        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۲:۰۶
        و جناب خواجه زاده ی عزیز
        اگر اهل سفسطه نیستید و‌ جِدّا در پی جستجوی حقیقتید به تفسیر المیزان ذیل آیه ی چهارده از سوره ی نمل:
        [[وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ]]
        مراجعه کنید و همچنین معنا و مفهوم کفر جحودی در آثار شهید مطهری را بررسی کنید تا در یابید ایمان امری فراتر است از باور. و تا در یابید قرآن چگونه فرعونیان را که آنچه را که باور یقینی داشتند انکار می کردند، کافر توصیف می کند. خندانک خندانک خندانک
        سینا خواجه زاده
        سینا خواجه زاده
        شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۵۰
        اهل سفسطه نیستم.
        ممنون که توجه داشتید و دوستانه گپ زدید.


        بهنود کیمیائی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۰۷:۴۶
        درودها





        ⚘⚘⚘⚘⚘
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۴۷
        خندانک سپاسگزارم بزرگوار خندانک زنده باشید خندانک
        ارسال پاسخ
        حدیث عبدلی (یارا)
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۱:۰۵
        چون ابر رحمت، زلال خاطر، به بزمِ بُستان شَعَف بِباران
        به سعد فالیِ غُنچه، شبنم به باغ وقتِ سَحَر بیفشان


        سلام و درود بر شما

        زیبا و دلشنین بود مثل همیشه

        شاعرانگی هایتان مستدام

        خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۴۷
        خندانک درود بر شما خندانک زنده باشید خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۱۹
        سلام جناب
        بسیار زیبا سروده اید احسنت
        بر شما
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۴۶
        خندانک سلام علیکم خندانک
        ممنون و سپاسگزارم خندانک
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۰:۰۶
        هزاران درود بر استاد حاج محمدی بزرگوار
        مثل همیشه
        بسیار
        زیبا
        بود خندانک
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۳۳
        خندانک و درود بر شما بزرگوار خندانک شاداب باشید ان شا الله خندانک
        ارسال پاسخ
        مریم کاسیانی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۱۱
        درود بر شما خندانک
        قلمتان نویسا خندانک
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ ۲۳:۳۴
        خندانک سپاسگزارم سرکار عالی را خندانک زنده باشید و موفق خندانک
        ارسال پاسخ
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۳۷
        خندانک خندانک خندانک
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۴۲
        ثانیه پیش

        یکی از ایراداتی که بر سایت شعر ناب وارد است و امید می رود که مدیریت محترم سایت سیّد عالی تبار جناب ملحق عزیز و یا کارشناسان فنی سایت در صدد رفع آن بر آیند این است که [[پاسخِ نظرات عادی ]]قابل ویرایش نیست. بر خلاف
        نظرات عادی و نقد ها که قابلیت ویرایش برای آنها لحاظ شده است. اما ((پاسخِ نظرات عادی)) را نمی شود ویرایش کرد بلکه در صورت لزوم باید بالکُل حذف کرد و دوباره نوشت . خندانک
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۱۹:۵۷
        درود و ادب و احترام استاد عزیز خندانک
        زنده باد خندانک
        سوالاتی ذهن این کمترین رو مشغول کرده
        که در جای دیگری از استاد ادیبم خواهم پرسید خندانک خندانک
        ابراهیم حاج محمدی
        ابراهیم حاج محمدی
        جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰ ۲۲:۴۹
        خندانک درود خندانک در خدمت هستم عزیز خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2