در گل احمد گلستان احد را یافتم
کوثر دریای الله وا لصمد را یافتم
خواستم سجده کنم برقامتِ گل،گفت لا
بنده را با سجده کردن میکنی شرک خدا
چشم وا کردم دل از نور خرد آگاه شد
واقف از پیغبری های رسول الله شد
بر نتابد سایه را آیینه ی آن پاک راد
با کسی جز واحد وحدت ندارد اتحاد
نور مهرش بر دلم تابید تسلیمش شدم
تشنه ی سر چشمه ی تمجید و تکریمش شدم
کل هستی را به قرآنش مدون دیده ام
رستگاری را در این مجموعه ایمن دیده ام
تشنه ی آیات هستی بخش شیرینش منم
کشته ی احکام انسان ساز دیرینش منم
کفرسوزی می کند با منطقِ احسان خویش
دیگران را دوست دارد بیشتراز جان خویش
صوت قرآنش به چالش می کشد داوود را
کیست تا با شدحریف آن نغمه ی مسعود را
صورت زیبا تراز یوسف محمد را ببین
برهمه پیغمبران صدر و سرآمد را ببین
این دلم دارد هوای می گساری می کند
هر که از جامش نمی نوشد خماری می کند
دوست دارم بلبل مستش غزلخوانی کند
تا دلم با صوت قرآنش مسلمانی کند
آ مدم تا شاعر بزم فراخوانش شوم
حمد گو ی سوره ی توحید و رحمانش شوم
با خدا جز او کسی همسفره هم جام نیست
بی محمدنامه ، روح هیچکس آرام نیست
او که یخ را آفتابش آب جاری می کند
تابش رویش زمستان را بهاری می کند
با اشارات سر انگشتش دو نیمه ماه شد
پاسدار حرمت عشقش ولی الله شد
ذکر صلو یش مداوم می طراود از لبم
تا نفس دارم سزاوار همین تاب و تبم
کار وصل وهجر را آرام و آسان می کند
اوبلال زاغ را دلدار خوبان می کند
با د را نفس سلیمش دلربایی می دهد
خاک را لمس نگاهش پارسایی می دهد
دشمن خود را به روزغم عیادت می کند
سنگ ریزه درکف دستش عبادت می کند
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وصف حضرت ختمی مرتبت
محمد مصطفی (ص)