کاش هیچ جنگی نبود
من و شعر و نکته سنجی های ،
سعدی و، حافظ شیرازی
من و آنهمه رطب
که برفرازِنخلهای نثر وشعرِ بزرگانِ سخن
شیرین میکنند کامِ روح و،
پُرَست ، از هر رازی
قلبِ اندیشمندم را
کامل میکنند درین مصفاکده ازخود ، راضی
چقدر راضی ام ، من از خدای خود
خدا کند ، خدای منهم ،
شود ازمن ، بنده ی پُرخطا و، هیچ اش راضی
درمیان اینهمه عشق ،
که سرخوش است ، چون بازی
خود را گاه، بچه ی غم نیالوده ای حس میکنم که ،
به حوضِ خاطراتِ پرنشاط ، با چه نازی ،
هنوزهم ، میکند آب بازی
همه رؤیاهایم ، خیس میشود
انگار نه انگار، فقط می خندم
انگارتمامیِ دنیا ، مال من بود و من ،
می تاختم ، به روی یک اسبِ چموشِ تازی
آرزوی بچه گانه ام ، به خدا میگفت :
خانه ی اسباب بازی ام را ،
به اشتباه خراب کردم خدا
دوباره آنرا ، برایم میسازی ؟
به خدا می گفتم :
دیشب خواب شیرینی دیدم خدا
چه خوب و زیبا بود
چه کِیفی کردم ، پُر از کارتون بود
دوباره من را ،
به ماجراهای آن خواب خوش، می اندازی ؟
یادش بخیر،
مامان برایم لباس میدوخت
مامانم هنرمند بود
مامان برایم ، پارچه ای زیبا میخرید از،
مغازه ی بزازی
حس خوبی به من میداد لباس های طرحِ مردانه
حس میکردم حسابی مرد شده ام با یک لباس
به تقلید از فیلمها ،
دوئل میکردم و تیراندازی
آن زمانها ،
من نمیدانستم که جنگ چقدر بَدست
چون پسر بودم ،
بجای عروسک بازی
دوست داشتم : تفنگ و تیراندازی
شلیک که میکردم و یکی ،
برای دلخوشی ام ، الکی میمرد ،
می خندیدم
وقتی بزرگ شدم
دیگر از مُردنِ دیگران ،
نمی خندیدم
پس معلومست که هنوز بزرگ نشده اند ،
آنها که هنوز می خندند به ماجراهای ،
اینهمه کشت وکشتار و، اینهمه تیراندازی
وقتی بزرگ شدم
دیگرفقط گریه میکردم و، نمی خندیدم
چون مفهوم نبودن را ،
چون مفهومِ تقاص را
چون مفهومِ انتقامِ خدا را
فهمیده بودم
مفهومِ جنگ و، بمب و، تفنگ و تیراندازی
آنوقت بود که آرزو کردم ،
کاش هیچ جنگی ، هیچ وقت و، هیچ جا نبود
کاش همه جا ،
چون اندیشههای سعدیِ شیرازی ،
قشنگ بود و،
همچون ، عاشقانه های ، حافظ شیرازی
بهمن بیدقی 1400/2/19
بسیار زیبا و پر معنی است
مبین مشکلات از نیل تا فرات