بس است دیگر، پیر شدم از تنهایی!!
مخاطب گمشده ی اشعارم کجایی؟
شاعری ک خسته شد از شعر گفتن!
بجز از این شعر اثتثنایی!!!
این ن قلب من است ک در سینه ام میزند!..
من زنده ام با یک قلب اهدایی!
ز چشمانم ک بیفتی دیگر نمیبینمت!!
انگار که کورم در اوج بینایی..
جام شراب بود چشمانت اما من
بیماری گرفتم، بی اشتهایی!!
زقلبت راندیم، در قلبم چه میکنی؟؟؟
دَمِ در بد است، بفرما پذیرایی!!
«از من به دل نگیر گر یاوه میگویم»
'غَمْ دَرد' گرفته ام راستش را بخواهی!
چشمانت را ک ز من گرفتی دلبرا!!
من فقیر شدم در اوج دارایی!!
ویرانه کردی مرا، مگر تو چه بودی؟؟؟
برای انقلاب قلبم، لطفا راهپیمایی!!!
لعنت بر مجنونی ک عاشق لیلا شد!!
این عشق چه داشت جز رسوایی؟؟؟
بس است فرهاد دیگر کوه نکن!
شیرینت تلخ است و تاریک است روشنایی!!!
پرواز کن پرنده، قفس ز تو دلگیر است..
پر بکش برو تو دیگر رهایی!
شعر گفتن سخت است، دلی پُر درد می خواهد..
دِلِ پُر درد می خواهد شعر گفتن تنهایی!!
عشق درد شنیده ایی؟؟ چه بد دردیست آن!
با من هم عقیدن سعدی و سنایی!!!
کُشنده ی افکارم، ای سم شیرین!!
مامور تقدیر کردت شناسایی!
قاضی چقدر زیبا گفته است حکمش را
که تو بودی قاتل این شعر رویایی..!!
کاش عروسکی بودم... در آغوش خیالت!!
و می خواندی هرشب.. برایم لالایی!!
گم کردی شاعر را در شعر های خودش!!
من غزل نوشتم؟ قصیده؟ یا رباعی؟؟
...«علیرضا خوش روی»...
افراغ اندیشه را پاس بداریم
بداهه ای کوتاه :
"مار پیچی طولانی است
زبان چسبناک
مار خوابیده
روی گنج های
آشکار و نهان
سرزمین من