چرخ روزگار
و گردش ایام
با تو ساز نبود هرگز
چشمان نگرانت
روزها را شب
وشب ها را
در ناامیدی به صبح رساند
از یاد نمی برم
نه
فراموشم نمی شود
شاید آستر جیب های تو خالی بود
اما
بستر دلت پر بود از مهربانی
تو را رفیق
مرد روزهای سختی
با آن دل شکسته
و چشمان نگران
چگونه به خاک سپردند
با من سخن بگو
آیا به راستی
گور تنگ و تاریک
توانست آن همه مهربانی را
همراهِ باغم نداشتن های مکرر
در دل خاکی خودجای دهد
چگونه گرده اش نشکست
وقتی کوله بار رنج تورا
با پارچه ای سپید
روی شانه هایش گذاشتند
باید گرده اش
همانند ترکه ای خشک
در همان ابتدا می شکست
انگار تو
آمده بودی در این دنیا
برای نداشتن
و حسرتی ابدی
نه حسادت
اکنون آرام بخواب رفیق
آنجا
دیگر نیازی نداری
کسی در انتظارت نیست
تا تو برایش نانی ببری
غم مخور
فرزندانت دارند زندگی می کنند...
..............
برای رفیقی که جیبش خالی ولی دلش عالی بود و زود از میان ما رفت
چرخ روزگار
و گردش ایام
با تو ساز نبود هرگز
چشمان نگرانت
روزها را شب
وشب ها را
در ناامیدی به صبح رساند
از یاد نمی برم
نه
فراموشم نمی شود
شاید آستر جیب های تو خالی بود
اما
بستر دلت پر بود از مهربانی
تو را رفیق
مرد روزهای سختی
با آن دل شکسته
و چشمان نگران
چگونه به خاک سپردند
با من سخن بگو
آیا به راستی
گور تنگ و تاریک
توانست آن همه مهربانی را
همراهِ باغم نداشتن های مکرر
در دل خاکی خودجای دهد
چگونه گرده اش نشکست
وقتی کوله بار رنج تورا
با پارچه ای سپید
روی شانه هایش گذاشتند
باید گرده اش
همانند ترکه ای خشک
در همان ابتدا می شکست
انگار تو
آمده بودی در این دنیا
برای نداشتن
و حسرتی ابدی
نه حسادت
اکنون آرام بخواب رفیق
آنجا
دیگر نیازی نداری
کسی در انتظارت نیست
تا تو برایش نانی ببری
غم مخور
فرزندانت دارند زندگی می کنند...
..............
برای رفیقی که جیبش خالی ولی دلش عالی بود و زود از میان ما رفت
روحش شاد
فاتحه و صلوات