داغستان
کاری شد کارستان
زمهریرْچله ای بود ،
آن به دررفته ز دستِ آن کمان زمستان
رفتم
حول وحوشِ آنجایی که
مشهورست به ،
باغِ بهارستان
دوتا فکر آنجا بود ،
دوتا ایده ، دوتا حس آنجا بود
مقصدِ یکی ازآن دو بود
یک باغستان
مقصدِ یکی ازآن دو بود
یک داغستان
اما ماندم که چرا باغستان
تا به این حد ،
خواستارش کم بود ؟
ولی آن داغستان
با همه ، آلام و دردش
خواستارش زیاد ؟
انگار، که برای آنهمه ،
شهوتِ دنیاییِ بد
آتش اش ، مرهم بود
آنجا که بجای بلبلانِ عاشق
پُر از پَرهای سیاه ،
پُرازیک مشت ،
پرندگانِ بدصدای بداخم وخشن بود
یک زاغستان
درحالیکه آن باغستان
پُر از نور و، پُر از نغمه
پُر از لولیدنِ یکعالمه، حور و پَری
پُر از چاره بود و آن داغستان ،
همه رسوا و تباه
در ورای زندگی ، درآن جاهای داغ
نوعی ناچارستان
به خود گفتم آیا
این حماقت نیست که آدمها
تا به این حد ساده ،
بگذرند از بوستان و اینهمه ،
زیباییِ جاری شده در آن آستان
بگذرند ازاینهمه ،
امنیتِ جاری شده دریک بوستان
رو کنند ،
عشق بورزند ،
به یک خارستان ؟
بهمن بیدقی 99/11/6
بسیار زیبا و پر معنی است