برخ جمیل غزلم را بهای راهی است
عزیز جان بهارت صدای راهی است
بگرد سوز جگر را دری بدروازه
کنام سوز روانت هجای راهی است
ببین عبای علی را توان شمشیری
حریص برگ چنارت غنای راهی است
بروی سرو قدم را حروف بی پایان
سراب جان غروبت، ثنای راهی است
ببر عرش خدا را، پناه هر روزی
ضحای اسم جمالت قبای راهی است
بخوان ابر زمین را ز بی جفا بینی
عذاب سرد نگاهت حنای راهی است
بپوش غلاف سفیر را، بهار بی رحمی
دلا قبول زبانت سخای راهی است
بنوش شمع زمان را عوض کنی بی بند
قرین پیر مغانت دوای راهی است
بکش حریف دلت را عروس پروانه
حضورنقش نگارت بنای راهی است
ببخش درد تنم را سرور پر زاری
غریب عشق جهانت برای راهی است
ببوی ساز غزل را، غزال بی منت ا
انار بوی نهالت دعای راهی است
بنام روز خدا را ز برف جهد قراری
شعار ظرف ادیبت، سرای راهی است
نران اسیر قلم را نگاه تلخی برد
امید تلخ شرابت صفای راهی است
بگوش درس گران را شود تماشایی
زغال چوب ضریحت طلای راهی است
بنقد روز ازل را ز حال تو بینم
طلوع گرم اذانت جزای راهی است
جالب و زیباست