روزی رسد که شمس فروزنده بر دمد
از پشت تیره ابر شعاعش سحر زند
تقدیم به تمامی عاشقان حضرت عشق
سلطان دل
ساقی شراب در شب شعرم به جام کرد
بردم ز هوش و آتش عشقم به کام کرد
در سر نداشت فکرت افسونگری ولی
با یک نگاه فتنه عالم تمام کرد
بوی هزار سنبل و نسرین زکوی دوست
جان تازه کرد و عطر خوشم در مشام کرد
از خون لاله های سر از خاک برشده
داغم نهاد بر دل و عیشم مدام کرد
اشکم گرفت کوی نگار و ز دوریش
جوی سرشک بر سر راهش دوام کرد
در خواب دیدمش به تولای روی او
جانم زبان گشوده و عرض سلام کرد
نازم کرامتش که ز انفاس قدسیش
روحم دمید بر تن و آنگه قیام کرد
تا برتنید تار امیدش به پود جان
پوشش به تن ز جامه حرمان حرام کرد
طالب شد آن که ظلم فروریزد از فراز
شمشیر عدل عزم خروج از نیام کرد
این مرغ پرکشیدة دل در هوای یار
بی دانه رام وی شد و سودای دام کرد
الفاظ من نگفتم و دانست عاشقم
وین شعر او سرود و سخن در نظام کرد
دولت نگر که خالق هستی ز روی لطف
محشر به پا نموده و حسن ختام کرد
شاهی که تاج سروری از نور حق گرفت
سلطان مُلک دل شد و ختم کلام کرد
شاهی که تاج سروری از نور حق گرفت
سلطان ملک شد و ختم کلام کرد 💐🌺
خیلی خوب بود