سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        هرکول

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۹ ۲۲:۳۷ شماره ثبت ۹۵۷۴۵
          بازدید : ۲۰۴   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        هرکول
         
        نتایجِ پریدن ، رو سر و کول
        چه بوده که دگر کاری نمی آید ز کس
        حتی هرکول ؟
         
        نتایجِ ربودن های پُر پول
        چه بوده که دگر کاری نمی آید ز کس
        بهرِ تغییرِ نگاه ها ، حتی هرکول ؟
         
        دگر از بهرِ کمترین مسائل،
        که میشد ماورایی حل شود با آن کتابِ ماورایی
        آنرا جایی رساندیم که نیازست ،
        برای حلِ آن ، اینک به یک غول
         
        یه مُشت سوسول و مُشتی بچه فوفول
        همیشه عهده ‌دارند پشتِ صحنه
        برای فیلمی ارزشمند و فاخر
        سخیف اش میکنند با آگهی های کذایی،
        که تا جیب گردد پُرپول
        حتی تبلیغِ یک چراغ جادو،
        درونش هم بخاری ، همچو یک غول
         
        هنوز درعرضِ زندگی ماندند
        به منبر میروند
        برای شرحِ آن چیزی که اصلاً ،
        خدائیش خود نمی دانند آنرا
        همه ارزشِ ماوراء و آن طول
         
        اینقدر دروغ شنیدیم
        به قولِ آن قدیمی های راستگو
        همه دروغگویان ،
        باید ما را دهند درآنسرا کول
         
        چه ساده بودیم ، ما را تا به این حد
        وقت و بی وقت ،
        دائم زده اند گول
         
        نخود گشتند هر آش را ، آنان
        برقکاری بود نگون بخت ،
        سیمِ فازی را به دست داشت ،
        برای چک نمودن
        یهویی ،
        رفیقِ قافله نه ، آن یکی
        چسباند به دستش ، سیمی دیگر،
        که بود آن یکی حتم ، نول
        برقکار، جزغاله شد ،
        مانندِ بدبختانِ دیگر، پودر شد
        اما ز تنگ و تا نینداخت هیچ خود را
        آن جانی ،
        همان دارنده ی پول
         
        ز قانونهای خود هم ، فراری گشته اند
        یکریز و یکریز
        حتی قانونگذاری ،
        که خط ویژه را داند همیشه ارثِ باباش
        زند سیلی به بدبختی که تنها جُرمش اینست :
        که میخواهد ،
        همان قانونی که قانونگذار یه روزی وضع کرده ،
        نقض نگردد
        آنهم حواله کردنِ یه چَک به گوشِ قانون ،
        اینهم برخوردِ یک یول
         
        خرابی ، یک قریبِ آشکارست
        برای شهری که ، قانون دارد ،
        ولی مجری ندارد
        همه قانونها هم ،
        برای سایه ی همسایگان است
        همه ارزش به بی قانونی است و، بی رحمی
        مثلِ جنگل
        سخن از پول هم
        راستش چه گویم
        همه دلها بازهم ، ازشنیدنش شود پُراز خون
        مانده ام من ، چرا درونِ شهرِ من همیشه
        سَروَرست پول ؟
         
        همه برسرزنان فیلمی جلوی چشمشان است
        ز بدبختی و مرگِ ارزانی
        طرف با منقل و وافور گلاویز
        همه ش منتظرست تا شاد گردد ،
        به زعفرانی و سلطنتی لول
         
        هرجا رفتم کمی آسوده باشم
        نشد چون ،
        همه تحت نظرمی باشند یکریز
        هزاردوربینِ مخفی، شنود، پهباد و چرخ بال  
        آنجا هِی می خورند وول
         
        دلم هنوز پُرست خیلی ، ولیکن
        بازهم ، وقتم تمام شد
        برم بازهم بخوابم ، بجز رؤیا نبینم
        منم شانس داشته ام که
        پس از نیم قرنِ آزگار نگشتم
        چو بیماری روانی
        مثلِ یک یول
        شاید هم شده باشم
        گرمم ، حالی ام نیست
        خداوندا همه دردها وغمها
        قلمبه گشته است درونِ جانم
        شده زمخت و غول تَشَن
        مثلِ غول
         
        خداوندا بگو کِی خواهد آمد ؟
        حریفِ اینهمه گناه ها که خون جگر کرد
        همه ما را به ایامی پُرازخون
        کسی با زور و بازویی ، چون غول
        کسی همچون :
        رب النوعِ هرکول
        قبل از ،  آمدنِ نیکو امامم
        که دراین شهرِ زار ، مثلِ تیفوس و شپش ،
        گنه هِی میخورَد وول
         
        بهمن بیدقی 99/11/18
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۰۴:۴۱
        درود استاد عزیز
        بسیار زیبا و شورانگیز بود
        مبین مشکلات جامعه خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۱۴:۰۲
        باسلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان
        ارسال پاسخ
        محمد رضا خوشرو (مریخ)
        جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۱۱:۵۳
        دورود گل تقدیم گل روی شما بسیار زیبا بود خندانک ودلپزیر موفق باشید خندانک
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۱۴:۰۵
        باسلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان گرانقدر
        گل باشید ولی ، عمرتان چون گل نباشد ، عمری طولانی را برایتان آرزومندم بهمراه سلامتی و مؤفقیت
        ارسال پاسخ
        بهنود کیمیائی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۳۱
        سلام و صد درود بر شما شاعر گرامی جناب آقای بیدقی بسیار بسیار عالی بود احسنت زندگیتان سبز
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۴۷
        باسلام و عرض ارادت دوست خوبم آقای کیمیائی عزیز
        سپاسگزارم از الطاف دریایی تان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۵۰
        سلام و هزاران درود بر استاد بیدقی بزرگوار
        بسیار
        عالی
        بود خندانک
        مجتبی شهنی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۵۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۹:۰۹
        باسلام و عرض ارادت آقای شهنی بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        طوبی آهنگران
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۷:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۹:۰۹
        باسلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۸:۳۵
        بداهه ای تقدیم شعر زیبای شما
        استاد عزیز
        شعرت دل مرا
        بالای بالا می برد
        دل را با لذتی
        تامرز شیدا می برد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۹:۱۱
        باسلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان
        از بداهه ی زیبایتان هم بسیار ممنونم
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۸:۵۵
        درود فراوان جناب بیدقی ادیب فرزانه وگرانقدر
        بسیار زیبا ودلنشین
        کامیاب ومستدام
        در پناه حق
        ایام بکام
        🌷🌷🌷🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۰۹:۱۲
        باسلام و عرض احترام استاد بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان
        سلامت باشید . سپرده ی خدا
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ ۲۳:۵۵
        درود برشما جناب بیدقی عزیز
        وبزرگوار
        بسیار عالی وجالب بود
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹ ۰۲:۱۲
        باسلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس بیکران از لطف و مهرتان
        سلامت باشید
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3