هرکول
نتایجِ پریدن ، رو سر و کول
چه بوده که دگر کاری نمی آید ز کس
حتی هرکول ؟
نتایجِ ربودن های پُر پول
چه بوده که دگر کاری نمی آید ز کس
بهرِ تغییرِ نگاه ها ، حتی هرکول ؟
دگر از بهرِ کمترین مسائل،
که میشد ماورایی حل شود با آن کتابِ ماورایی
آنرا جایی رساندیم که نیازست ،
برای حلِ آن ، اینک به یک غول
یه مُشت سوسول و مُشتی بچه فوفول
همیشه عهده دارند پشتِ صحنه
برای فیلمی ارزشمند و فاخر
سخیف اش میکنند با آگهی های کذایی،
که تا جیب گردد پُرپول
حتی تبلیغِ یک چراغ جادو،
درونش هم بخاری ، همچو یک غول
هنوز درعرضِ زندگی ماندند
به منبر میروند
برای شرحِ آن چیزی که اصلاً ،
خدائیش خود نمی دانند آنرا
همه ارزشِ ماوراء و آن طول
اینقدر دروغ شنیدیم
به قولِ آن قدیمی های راستگو
همه دروغگویان ،
باید ما را دهند درآنسرا کول
چه ساده بودیم ، ما را تا به این حد
وقت و بی وقت ،
دائم زده اند گول
نخود گشتند هر آش را ، آنان
برقکاری بود نگون بخت ،
سیمِ فازی را به دست داشت ،
برای چک نمودن
یهویی ،
رفیقِ قافله نه ، آن یکی
چسباند به دستش ، سیمی دیگر،
که بود آن یکی حتم ، نول
برقکار، جزغاله شد ،
مانندِ بدبختانِ دیگر، پودر شد
اما ز تنگ و تا نینداخت هیچ خود را
آن جانی ،
همان دارنده ی پول
ز قانونهای خود هم ، فراری گشته اند
یکریز و یکریز
حتی قانونگذاری ،
که خط ویژه را داند همیشه ارثِ باباش
زند سیلی به بدبختی که تنها جُرمش اینست :
که میخواهد ،
همان قانونی که قانونگذار یه روزی وضع کرده ،
نقض نگردد
آنهم حواله کردنِ یه چَک به گوشِ قانون ،
اینهم برخوردِ یک یول
خرابی ، یک قریبِ آشکارست
برای شهری که ، قانون دارد ،
ولی مجری ندارد
همه قانونها هم ،
برای سایه ی همسایگان است
همه ارزش به بی قانونی است و، بی رحمی
مثلِ جنگل
سخن از پول هم
راستش چه گویم
همه دلها بازهم ، ازشنیدنش شود پُراز خون
مانده ام من ، چرا درونِ شهرِ من همیشه
سَروَرست پول ؟
همه برسرزنان فیلمی جلوی چشمشان است
ز بدبختی و مرگِ ارزانی
طرف با منقل و وافور گلاویز
همه ش منتظرست تا شاد گردد ،
به زعفرانی و سلطنتی لول
هرجا رفتم کمی آسوده باشم
نشد چون ،
همه تحت نظرمی باشند یکریز
هزاردوربینِ مخفی، شنود، پهباد و چرخ بال
آنجا هِی می خورند وول
دلم هنوز پُرست خیلی ، ولیکن
بازهم ، وقتم تمام شد
برم بازهم بخوابم ، بجز رؤیا نبینم
منم شانس داشته ام که
پس از نیم قرنِ آزگار نگشتم
چو بیماری روانی
مثلِ یک یول
شاید هم شده باشم
گرمم ، حالی ام نیست
خداوندا همه دردها وغمها
قلمبه گشته است درونِ جانم
شده زمخت و غول تَشَن
مثلِ غول
خداوندا بگو کِی خواهد آمد ؟
حریفِ اینهمه گناه ها که خون جگر کرد
همه ما را به ایامی پُرازخون
کسی با زور و بازویی ، چون غول
کسی همچون :
رب النوعِ هرکول
قبل از ، آمدنِ نیکو امامم
که دراین شهرِ زار ، مثلِ تیفوس و شپش ،
گنه هِی میخورَد وول
بهمن بیدقی 99/11/18
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه