شب به دامان سکوتم نیمه شب آهی کشید..!
سوی خلوتگاه بهتم پا به سر راهی کشید...
آمد و در خلوت قلب خموشم خیره شد...
همچو یوسف پیکرم را در دل چاهی کشید..!
اندر آن ظلمت سرای بی چراغ و بی عبور...
روی دیوار نگاهم نوری از ماهی کشید..!
گفتمش ای شب بگو اینک شب افروزی ز چیست.؟!
که این دل سرگشته ام را مکنت و جاهی کشید...
رهگذر بودم در این وادی من گلگون قبا...
در گذرگاه غرورم ردی از پایی کشید..!
نی دمادم میدمید اندر سکوت نیمه شب...
آمد و اندر گلویم طرحی از نایی کشید..!
گفتمش ای شب شکن این نور یکسر هاله چیست.؟!
روی دستان گدایم عکسی از شاهی کشید...
سجده بر رویش نمودم یکسره در التهاب...
در دل کوه صبورم عکسی از کاهی کشید..!
گفتمش نور علی نور آمده اندر برم..!
آمد و روی سکوتم نعره بر راهی کشید..!
من نمیدانم چه شد اندر سکوت نیمه شب...
آمد و بر استخوانم نقشی از جایی کشید..!!
زین سکوت نیمه شب دلسوز بی تقوا نگر...
کز پی خجل دمادم ناله و آهی کشید..!!
دلنوشته بسیار زیبا و پر معنی است
جسارتا قوافی چگونه هستند؟
موزون به نظر نمی رسد مثلا مصرع اول مقطع