به نام یگانهسرایندهی دیوان آفرینش!
یک بار دلِ من را، پیشِ دلِ خود خوانی؛
یک بارِ دگر، امّا، با جور و جفا رانی!
احساسِ نهانم را، میفهمی و میدانی؛
ماندم که چرا هر دم، با مهر نمیمانی؟!
از جاریِ اضدادت، در جامِ روانِ من،
گاهی، به سرِ آبم؛ گه آتش و گاهی باد!
آباد شود قلبم، گاهی به نگاهِ تو؛
با تیرِ غمت هم گه، حسّم رود از، بنیاد!
صد ناوکِ غم بخشی، احساسِ مرا؛ وقتی،
جویای گلی شاد است از نای نهانِ خود!
وقتی که گلِ قلبم، مایوس شود در غم،
باز عاطفهات من را، آرد به جهانِ خود!
گاهی عطشِ دل را، از خویش کنی دور و،
گه تور کنی قلبم، با چشمکِ جادویی!
اینقَدْر تناقض را، کردی به رگم جاری،
کاُمّیدِ دلم دیگر، پرپر نزند سویی!
انصاف نباشد که، اینگونه مرا خواهی:
یک جسمِ معلّق در، طوفانِ دلِ دریا!
با اینهمه گردابِ پیچیده به گردِ جان،
آرامشِ محضی شو، در بسترِ رویاها!
در شورشِ آشوبِ جاری به رگِ دنیا،
حسّ تپشِ دل را، سرشارِ عطش بِنما!
تا عاطفهام با تو، خوشدل شود از، مهر و،
اینگونه نگردد دل، سرگشتهی بیرویا!
پ. ن:
در بند دوم چهارپارهی جاری، واژگانِ: «آب»؛ «آتش» و «باد»، از عناصر اربعهاند؛ که البته به صورت استعاری کاربرد یافتهاند. (عنصر دیگر خاک میباشد که در اینجا نیامدهاست.) آمدنِ عناصر چهارگانه (آخشیجان) در کلام، یکی از مواردی است که آرایهی مراعات نظیر را بهوجود میآورد.
واژگانِ: «آباد»، و «باد»، جناس ناقص دارند. با آمدن «باد»، در انتهای بیت سوم و سپس آمدنِ کلمهی متجانسِ آن: «آباد»، در ابتدای بیت چهارم، آرایهی ردالصدر علیالعجز (بازبردن آغاز به انجام) شکل گرفته است.
~~~~~/______________~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در بيابان عشق؛
و سرابی پُرپیچ وخم،
اين دل دیوانه،
در تناقضی است بیپایان:
حيران؛
ويران؛
امّا،
همچنان امّیدوار؛
همچنان است شادان!
در پارادوکسی جنونآمیز،
دل پُراحساسم،
سوختن و ساختن را،
بینهایت،
دوست دارد...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب صدای پای احساس.