دَمِ مدرسه تون
چقدر بدشانسم که ،
کلاس های زنگِ آخرِ من
طوری طولانی میشه همیشه
که روح و ذهنِ سربه هوای من
زودتر ازاین عاشق
دمِ مدرسه تون میرسن ،
بی تابانه همیشه ؟
چشمام به ساعت که می افته
صدای زنگ مدرسه تون
تو گوشم طوری می پیچه که ،
صدای درس دادنِ آقا معلمو، دیگه نمیشنوم
حواسم پرت میشه همیشه
چرا نگاه های آخرِ ما
اینقدر کوتاه میشه که ،
جسمم زودتر از ذهنم
از تو و خاطراتِ نازت ،
جدا میشه همیشه ؟
چه جوری دوری ات را ای عشق ،
تا فردایی دیگه ،
بازهم طاقت بیارم من ؟
تا که با قدمهای نازت
روی چشمانِ پُرهوسم، خرامان بیایی تو
بمانندِ همیشه ؟
تا که دوباره ، اِی افتخارِ جانم !
بیایی در کنارم و،
یه کلمه بگی سلام
یه کلمه بگم سلام
بعد هم دوباره جدایی
منهم فخرکنم به وجودت
که این عشق منه دنیا !
برای همیشه وهمیشه
چه جوری این سیلِ لحظه ها را من
بی تو تاب بیارم ای عشق
دیگه خسته شدم من
ازلحظه ای بودنِ عشقمون
بمانندِ همیشه
بجز با عکس و نقاشی
از سرتا به پای وجودِ قشنگت
تو بگو آیا راهی هست ؟
تا با دیدنِ آنها
درلحظه لحظه هایم شنا کنی
بمانندِ همیشه ؟
تا که همه ی یادت را،
تا همه خاطراتت را
کاملاً از تو بدزدم من
خالص و صادقانه ،
به قدرتِ حس نقاشی
بدونِ هیچ کلّاشی
زندگی کنم با تو
ولی نه یک لحظه ، بلکه تا به همیشه
تو فقط بگو بله
تا که همه ی ثروتم از دنیا ،
یعنی اینهمه عشقِ دنیائی ام تا به ابد
فقط و فقط تو باشی ای ناز
تا به همیشه
خدا کنه با عشقمون ،
هیچکسی مخالف نباشه
تا بپزد برامون آشی که ،
یک وجب روغنِ داغ
رووش ویلون و ولو باشه
درآنصورت ، با نداشتنت یقین عمرم ،
بمانند شمعی طوری آب میشه که ،
ازخاطره ی دنیا، خیلی زود میرم ،
ایندفعه تا به همیشه
بهمن بیدقی 99/7/6
بسیار زیبا و پر معنی است