یکی از دوستان باوفایم
ز یاران عزیز با صفایم
بیامد پی وی ام ، با شور بسیار
که سید پاشو فکری تازه بردار
که پشت سر برایت حرف ها هست ،
هزاران فتنه ی شوم و بلا هست ،
که آنها تهمت بیجا زدندت
و هم با دست و هم با پا زدندت
بیا اینجا ببین چت هایشان را
گرفتم از برایت اسکرین ها
فلانی و فلانی و فلانی
نمیدانی چه ها گفتند ، دانی ؟
بسی زر زر نموده آن فلانه
فلان گفتا که سید آنچنانه
غرض پیوسته میگفت از مگس ها
از آنکس که نموده پشت بر ما
بگفت از آنکه مشکل داشت با من
و بذر دشمنی میکاشت با من
نمودم قطع صحبت های او را
شدم من بی توجه تر به آنها
بدادم پاسخش با یک دو لبخند
برای او بخواندم اندکی پند
به او گفتم عزیز دل ، رفیقا
ندارم کار من با حرف آنها ،
که آنکس نام بردی می شناسم
ولی هرگز ندارد فرق واسم ،
که او پشت سر من حرف دارد
سر خود را درون برف دارد
هر آنکس کرده بودم لطف بر او
ز پشت سر برایم ساخت، چاقو
کسی که پی وی من قلب دارد ،
پس پرده زبانی چرب دارد ،
همانکو مشکلش را حل نمودم
مرا با شیوه ی شوخی زدودم
ولی من اعتنا بر او ندارم
که یادم داده این آموزگارم :
اگر پایم به خاشاکی کند گیر
تکانش میدهم بی هیچ تاخیر
ز پشت سر مگس بسیار باشد
مرا اما هزاران کار باشد ،
مگس ها پشت سر دارند وز وز
که هستند از مقابل گفتن عاجز
کسی دارد چو از من کینه در دل
و یا گر دارد او در ذهن مشکل ،
ولش کن تا بماند دلخوش و مست
همانکس در به روی روی ما بست ،
ز پنهان بودنش خوشحال گردد ،
پر از اندیشه و آمال گردد
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید