سلام خدمت یاران باوفا مدتی است که شعر نوشتنمان تمام شده چند روزی با دوستان شبها به یاری عزیزان کرونایی میرفتیم مخصوصا این شبها کمانچه و تار و شعر و عدهای هم از دوستان از طریق دیگر شریک غمها و شادی شان میشدیم و.....
یکی از شبها این شعر را از نام آخرین شعر عزیزیانی که همیشه صفحه مان را قابل دانستن نوشتم و نیت کردم شریک اگر ثوابی بردیم باشند را تقدیم میکنم .شوم را به رب جلیل میسپارم. .
هوا تا قسمتی سرد
حوصله ام را انگار باد برده
دمن در جاودانگی دربه شکرانه لبخند های ساختگی
با نور سوگند وفا را از صفین تا غربت کربلا مرور میکنم
رخ زردی در چشمانت رژه میرود
گویا سیب افسانه و گندم بهانه ای بیش نبوده
همه سفسطه زندگی
در سکوت تلخ خدا و
افسانه شیرین من در آغاز هبوط جان میگیرد
آه عشق
واژه غریب وفا
و دهکده ای که از نفس افتاده
ما در کدامین صفحه بودن گیر افتادیم
مرگ فریب است و بهشت معادلهای دو مجهولی
نگاه کن ایوان خیس شب را
و نفسهایی که در طاقچه طاقت به خش خش افتادند
این روزها
بابا نول که سهل است همه هدیه های جهان در توهمی سرگرمی آنند
راستی کسی بود پرسید نیستی?
بازهم یلدا یی دیگر و سارا یی که هیچوقت انار نداشت
اینجا مسلخ خمار است
یا شام آخر
پنجره را باز کن صدایی دارد خس خس کنان داد میزند
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید
مسیح را در صلیب ناباوری انسان تندیسی بی حرکت ساختند
آهای آدم ....
چقدر یک بار آدم شدیم و اینهمه تاوان در ستایش
رب النوع سوشیانس به انتظار وصله شدیم
پرده بهاران است یا نقاشی اکرم کوچولو
اعتراف میکنم انگشتانم در ازدحام نت های این تار کم آوردن
بیابید برای یک بار هم که شده
قبل از آنکه بمیریم ....بمیریم
یا تو
مدافع عزیز سلامت مردم ایران زمین
خودتان را سپر بلای مردم نموده اید
اجرتان با رب کریم است
امید که همیشه موفق و پیروز باشید