معنا ندارد از شب یلدا سرودن
وقتی تمام روزهایم روسیاهند
این قرنِ یلدا را مبارک میشمارند
سرهای بی مغزی که دنبال کلاهند
سرهای سردارانِ میهن را بریده
تیغ حماقتهای بیماری روانی
احساس پیری کردنت تعریف دارد
یا میروی یا میکشندت در جوانی
ما از کتاب روشنیهای هدایت
چیزی بجز شبهای وحشت زا ندیدیم
جام شرابی که مکرر وعده میشد
تعبیر مرگی شد که یکجا سر کشیدیم
یلداترین عصر تباهی مال ما شد
هرگز نفهمیدم چه کردیم و چرا شد
چاقو شدیم و دسته ی خود را بریدیم
با این توهم که خدا از ما رضا شد
شاهیم و از دست گدایان جیره داریم
موجیم و از شنهای ساحل در فراریم
با هم نمیسازیم و از هم در گریزیم
هر چند از یک ریشه و ایل و تباریم
ما نقشه ی بیگانه را تکمیل کردیم
هر آسیاب دشمنی را آب کردیم
چشمان بیداری نمیبینم خدایا
غیرت کجایی؟؟؟ که توراهم خواب کردیم
از یادمان رفته که آزادی منی چند
تاوان کج فهمی بیداری همین است
سرباز صفری را تجسم کن، منم من
پشتش جهنم، روبرو میدان مین است
من آفتی هستم یقینا در طبیعت
موج خفیفی که صدایی گرم دارد
وقت تولد بی صدا میمردم ای کاش
حتی خدا از خلقت من شرم دارد
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد