« كوي حق »
فرمانبري به كويَت ،عجب پُـر خطر بُوَد
كوچكترين علل ، خطرش ترك سر بُوَد
يارب اميد من ،كه بُوَد رو به كوي تو
آيا شود ، اميـد مـرا يك اثـر بُوَد
هر كس زِ راه كوي تو شد ، آشناي تو
ديديم جاي سود جهانـش ، ضرر بُوَد
ديديم اگر كسي زِ تو دريابد آرزو
آن آرزو به هـر دو جهان معتبر بُوَد
تسليم راه امر تو هركس نـبود و رفت
صد جا به نـزد خلق تو ، تسليم تر بُوَد
هيهات از آنكه امر تو نـشيده بـنگرد
عمـرش مدام ، همـره گفتار خر بُوَد
با سركشـي زِ كوي تو نـتوان گريختن
اين فكر خام ،در سـر هـر خيره سر1 بُوَد
يارب تو آگهـي كه به كويَت نظر كنم
تا بنگرم كه زين تو، به سويم نظر بُوَد
اما هزار درد كه فيضي كه از خداست
مي باشد آن وليك ، به خون جگر بُوَد
نخل اميد من ،كه زِ فيض تو خورد آب
اميد نخلـم از تـو بود بارور بُوَد
راه بلند كوي تو نـتوان رود مگس
عنقا2 توان رَوَد ،كه قوي بال و پـر بُوَد
فرياد از آنكه فيض تو را بُرد3 ناشناخت
واضح شود ، در عاقبت آن دربدر بُوَد
يارب تفضلـي بـكن از بهـر آدمـي
كآن بهـر خلق گمشده ات ، راهبر بُوَد
هر كس به پاسبانـي خَلقـت ، بـبرد راه
جور و جفاي خلق ، بر آن بيشتر بُوَد
بيهوده نيست نيمه ي شب ، ذكر با خدا
فيض4 خدا رسد ، اگرت ديده تر بُوَد
مشمار سرسري ، تو بـرادر نصيحتـم
بـشمار در رديف ، كه آن با اثـر بُوَد
غافل مشو زِ پند و نصيحت كه گفتمت
راه سعادت است ، بِـه5 از گنج و زر بُوَد
پند نكوي گوشه نـشينان روزگار
بـر اهل روزگار ، چو دُر و گهر بُوَد
يك راه بهتري تو به دنيا نـجويي اش
كآن6 راه بهتـر از ، ره آن دادگر بُوَد
وصفي زِ راه دوست،كه گفتم به كوي آن
يك ذره اي زِ يك اثـر مختصر بُوَد
غير از ولاي دوست،به دنيا هر آنچه هست
جزء فساد و كينه و هـر شور و شر بُوَد
يارب حسن زِكوي تو مي گويد اين سخن
در عاقبت ، به كوي تو اَش رهگذر بُوَد
٭٭٭
1- گستاخ- سركش 2- سيمرغ 3- قدرت- بردن 4- لطف- بخشش 5- بهتر 6- كه آن
حسن مصطفایی دهنوی