جمعه ۷ دی
|
آخرین اشعار ناب مهدی ترابی
|
معشوق تو مرحوم شد ای شادروان
مرحوم ته خاطره چون آب روان
شمع است تمامم و تویی باد خزان
گرگی که خودش گله به تاراجی برد
از عرش و زمان صحبت هر ناجی برد
افسوس که از شاخه ی گل بازی خورد
تیر از طرف بوسه به صد رازی خورد
این صبح به شب بود و این چشم به تاری
این قلب اسیر است و اسیر است بهاری
این نور که آمد و من خسته ی از نور
گفتم که چه آمد و هوایی است به از گور
از گور بدر رفتم بر نور چه گفتم
از نور هر آن چیز شنفتم به تو گفتم
در خاک چه بود سردی و در نور امید است
دلگرم به نگاهی شده ام ک از تو بعید است
این عشق چو زهر است همین زهر هلاهل
زهر است و کند سرد دلم ای دل غافل
گَرد است زمین و چ بسی گَرد تر از گرد
استاد خبر داشت ز حال بد شاگرد
شاگرد که از راه همین زهر به پا خواست
استاد که زهر از تن این بوسه جدا ساخت
زهراست که زهرست و منم زهر بخواهم
از دل نرود دیده که از دیده چه خواهم
با این کمر و دست و سر و پا و برو روی
با این کج ابرو و لب و خال و رخ و موی
جز چشم و دل و عقل و سر و سرو کمانم
از هرچه و هرچیز که هست دار و ندارم
این خال لب و حرف حساب و دهنی سرد
این زهر همان است و من آن نوش کنم مرد
|
|
نقدها و نظرات
|
خیلی ممنونم استاد واقعا فکر نمیکردیم مورد توجه قرار بگیرد
| |
|
مچکرم جناب استاد واقعا ممنون از امیدی که دادید | |
|
تشکر دوست عزیز ممنون از نگاهتون
| |
|
ممنون از شما بانوی هنرمند خدا رفتگان همه را رحمت کند هرچند که در این شعر منظور فردی است که از عشق به وصال جانان معبود همیشگی می رود یا به گونه ای از عشق می میرد | |
|
پاینده باشید روزگار گوارا دوست من | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
موفق باشید