جا مانده ام در خاطرات نوجوانی ها
در ابتدای پرسه ها و بی نشانی ها
در لذت کشف بلوغی سرخ و شرم آلود
پیش تو در پستوی داغ هم زبانی ها
مردی که باید مخفیانه عاشقت می بود
مثل تمام عشق های آنزمانی ها
هر روز بعد از زنگ آخر های طولانی
با ترس و لرز از این و آن و از فلانی ها
آهسته آهسته تو را تعقیب میکرد و...
تنها تو را ،در بین آن ابرو کمانی ها
تو دختری بودی شبیه سیب سبز آرام
اما پر از شهوت برای چشچرانی ها
یک مانتو و یک مقنعه از جنس زیبایی
یک کوله و کفشی سپید . از آن کتانی ها
چشمی درشت و تیره و ابروی پیوسته
لبهای خندانت نماد مهربانی ها
یار و قرار بی قراری های من گشتی
بعد از گذشت ناز ها و سرگرانی ها
جا مانده ام در خاطرات دفتری کاهی
در بین صد برگی پر از دل ناگرانی ها
در اولین باری که دستت را به من دادی
گفتی : همیشه پای این عشقت بمانی ها !
با اولین بوسه به من گفتی و خندیدی
هرگز کسی را غیر من دلبر نخوانی ها!
اما چه شد . یک باره رنگت را عوض کردی
تغییر کردی ناگهان با ناگهانی ها
دیگر به یاد اولین هامان نیفتادی
رفتی شدی همخوابه ی تخت تبانی ها
***
در حسرت آغوش گرمت روز و شب سرد است
مردی که خیره مانده مانند روانی ها
بر قاب خالی روی دیواری ترک خورده
دیوار پوشالی عشق نوجوانی ها
شعر از محسن مهرپرور