سبد های ببخشش خالی اند
صداقت
در گور لغت نامه ها
حروف صربی می کارد
و رشته های ابی گردن معشوقه ی
من
با خزه های کف دریا جفت شده اند
زمان گذشت
و ترازوی بی تعادل حیات
ازار دهنده است
انسان پوک
شب ها راهنمایش را روشن نمی کند
و بوق اتو مبیل ش را به اعصاب کودکی ش وصل کرده است
انسان پوک
هر شب در خواب راه می رود
من از کجا میایم
که افتاب فقط نیمی از صورتم را
گرم کرده است
من از کجا میایم
که دیواراطاق م را پوستر های لعنت زده
پوشیده است
ومرگ
به گهواره های کودکی تکیه داده است
سلام
به صورت های بی نقاب
سلام به تک درخت سیب
سلام به عزیمت یک سیب به دست های من
وعزیمت دوباره ش
از دست های من به غرابت تنهایی
سلام
به ایمان های نمایان
در فیروزه انگشتری
بعد از صدا
تنها سکوت می ماند و انتظار
این کیست
که با ساز های بادی
علف ها را به رقص در می اورد1
من از کجا میایبم
که در اوج جوانی
با مردگان هفت هزار ساله هم پیاله ام
با تشکر
دانیال فریادی
با نقد ارزشمند خویش باشیم
بسیار زیبا و پر معنی است