سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      گردِ سردِ مرگ

      شعری از

      کامیار کریمی

      از دفتر سیاه و سفید نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۱ ۲۰:۲۱ شماره ثبت ۹۱۶۱
        بازدید : ۸۶۴   |    نظرات : ۲۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر کامیار کریمی

      آن شب سرد و زمستانی و سخت
      سوز سرما بر بدن چون سوز تیر
      مادری درمانده عاری از پناه
      در خیابان مانده با طفلی صغیر

      بهر سوز وافر از زمّ فزون
      با دهان دستان خود ها می نمود
      واز برای حسّ گرما در بدن
      پشت هم این پا و آن پا می نمود

      بارش نُقلی سپید از آسمان
      گرچه شیرین و گوارا مینمود
      شاد باشی که برای آن دو تن
      گردِ سرد ِمرگ تنها مینمود

      مادرِ مُضطر که طفلش در بغل
      داشت بر روی لبش امّن یُجیب
      مستمر میخواند از اعماق جان
      فوت میکردش به نوزاد نجیب

      تک لباسِ گرمِ بر تن را درید
      دورِ طفلِ نیمه جانِ خود کشید
      فارغ از شلاّقِ سرما بر تنش
      رفت تا بر رهگذر مردی رسید

      گفت: ای مردِ خدا یاری رسان
      پاره ی جانم امان دیگر برید
      من نخواهم بهر خود چیزی ولی
      طفلکِم بیچاره میلرزد چو بید!

      رحمتی کن جای گرمی دِه به ما
      تا سحر گردد شبِ تاریک و سرد
      من کنیزت میشوم تا بوده عمر
      میزدایم از سرایت خاک و گرد

      ناجوانمردِ پلید و رذل گفت:
      من نمیخواهم کنیز و رفتگر
      بهرتان دارم پناهی گرم و امن
      امشبت با من سحر گردد اگر!

      زد سخن بر قلبِ ریشش نیشتر
      زن خدو انداخت سویش بر زمین
      بی صفت با طعنه آن نامرد گفت:
      گمشو پس بدکاره ی بی سرزمین!

      باد سردی شد وزان زوزه کشان
      قامت تبدارِ آن دو را بسوخت
      هم که چون خیاطِ ماهر در دمی
      بر تن آنان کفن گویا بدوخت

      پای رفتن دیگر انگاری نداشت
      مادر بی جان ز جانش خسته بود
      لرزشی دیگر به آغوشش نبود
      چونکه خون طفلکش یخ بسته بود!

      خندۀ تلخی زد و شد جان به لب
      لیک پیش از آخرین دم بی صدا
      خواند مادر از دلش لالایی و
      گفت خوابت خوش گلم پیش خدا

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0