حسین جان اربعین سال دیگر مرا هم صدا کن
نوکر موکب و خیمه های دشت بلا کن
یا حسین شایدم سال دیگر نباشم
تو روح مرا خادم دشت بلا کن
اگر مست و شیدا پیاده بیایم به کویت
مرا هم غلام شهیدان روز عاشورا کن
پر از معصیت زار و خسته بگریم همه شب
تو را جان زهرا(س) شفاعت به روز جزا کن
الهی فدایت شوم،خواهشم ناصواب است
همین جا مرا خادم خاکسار حسینه ها کن
اگر هم قبولم نکردی بیایم به کویت زیارت
همین جا مرا خادم دسته های عزا کن
یا حسین سه سالی برایت سرودی نگفتم
مرا جان لیلا از این رنج و حسرت رها کن
پ.ن دوستان این دلنوشته را سال 96 در دفترم و برای دل خودم نوشته بودم
امروز در آن دفتر بدنبال یکی از سروده های قدیمیم میگشتم
که با این دلنوشته بر خورد کردم
بسیار برایم عجیب بود و لذا به همان صورت آنرا تقدیم نگاهتان کردم
جون به غیر از خواهش آخر بقیه درخواست هایم براورده شده بود
یعنی سال 97 زیارت کربلا نصیبم شد و خادم ناقابل یکی از هییت های حسینی شدم
سال 98 پیاده روی اربعین قسمتم شد در حالی که اکنون چند قدمی بیشتر نمی توانم راه بروم
و امسال هم با روضه عزا داری محرم در این شرایط سخت کرونایی و رعایت کامل دستورالعمل های بهداشتی همکاری داشتم
اما حسرت درخواست آخری هنوز به دلم مانده
چون دوستان اصلا مرا با شعرا کاری نبود
سال 91 آمدم برای حسینم آیینی بسرایم
و تا حدود 93 اینکار را کردم
ولی بعد از آن خداوند این توفیق را از من گرفت
و دیگر نتوانسته ام از وقایع وادی عشق حقیقی دشت نینوا بسرایم
و به سروده های دنیایی آلوده شدم
آی جوان ها از سرنوشتم عبرت بگیرید و برای بزرگداشت قیام عاشورا بسرایید
التماس دعا
منهم سرودهی زیر را در سال ۹۷ بر اساس مطلبی که در پست وبلاگ سایت با عنوان «عریضهای ندارید؟» نوشته بودید و فرموده بودید از مسافرانِ اربعینیِ کربلا هستید، به کیفیت زیر سرودم و در سایت نشر دادم و بعدها با اندکی ویرایش و اضافه کردن ابیاتی چند، در کتاب ققنوس احساس با عنوان «عریضه» به چاپ رساندم. سپاس از چشمهی احساس پاکتان که سرچشمهی سرایش این دلسروده شدید:
فضای دشتِ نینوا، پر از نوای عاشقست؛
نمای زخمِ کربلا، شکفته چون شقایقست...
درونِ سینهام تپد، تبِ حریم و حرمتش؛
«عریضهای» ندارد این دلم؛ به جز، زیارتش...
تو ای مسافرِ حرم! سلامِ دل، به او ببر!
به جز صفای سینه را، نخواهد این دلم، دگر!
بگو برای دیدنش، به رنگِ خون شده دلم!
به سانِ جامِ ارغوان؛ خُمِ جنون شده دلم!
بگو هوای ابری دلم، پُر از، تبِ غم است؛
کبوترِ وجودِ من، اسیرِ بندِ ماتم است...
بگو که خسته شد دلم، از این جهانِ چون قفس؛
به جز تبِ محبّتش، نمیتپد، در این نفس...
جز او، برای عاطفه، گلی زِ جان، نچیدهام؛
جز او، برای حسّ دل، سرودنی، ندیدهام...
نهانِ دفترِ دلم، زِ هر کسی، زدودهام؛
سرودِ عاشقانهای، برای او سرودهام...
دوای زخمِ قلبم و، شفای سینهام، حسین؛
دمای مهرِ جانم و، صفای سینهام، حسین...
سلامِ من رسان به آن، عموی دشتِ نینوا!
ابوی فاضلِ حرم؛ رشیدِ صحنِ کربلا!
به آبِ تشنهای که دل، دهد برای عاطفه؛
به دستِ نخلِ باورش؛ به قلبِ پای عاطفه...
ضریحِ او ببوس و کن، دمی دعا، زِ جان، مرا؛
که تا بیایم و شود، غمِ دلم، زِ من جدا...
شود، نهانِ حسّ جان، پر از صفای مهرِ او؛
حرارتی بگیرد این، دل از دمای مهرِ او...
***
سلام بر دلِ ربابِ نازنین؛ به اصغر و،
به اسوهی شکیب و صبر، زینب و، به اکبر و،
به هر کسی که از صفا، تپیده نبضِ بیعتش!
به هر دلی که از وفا، دمیده وردِ غیرتش!
حبیب و حرّ و هر کسی، که کرد، یاری حسین؛
فدای راهِ او شد و، رسید تا، به حورِ عین...
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)