یک شبی شعردر جنون آمد
با خودش مُهره ازبدن برداشت
تا که او را فروکشم در خود
مُردِه ای ، از تنم کفن برداشت
بعدِ نُشخوارِ سارقانِ غزل
روی کاغذ عَروض زاییدم
بس که زخم از مَرامشان خوردم
خون به لولایِ قلب پاشیدم
در فضای مجاز و نامردی
کافکا مست کرده دارا را
جای دستان مادرش هر دم
بوسه زد لای پ** سارا را
توی دنیای عاشقانِ سَگی
در سرم تَرس مرگِ دلداراست
این نِدایی که در گلو نُت شد
زخمِ دَندانه های کَفتار است
ذهنِ هادی هنوز درگیر است
با زَنَک - مَردهای دامن پا
آدمک های پشت پا خورده
خیمه شب بازهای خوداِرضا
کرمهایی که در بَدن دارم
عاشقانِ مریض دیروز ند
در سراشیبِ روده جاماندند
آخرین دفعِ خیسِ امروزند
یک نفر از نهایتِ شِعرم
بوسه بر چاکهایِ ذهنم زد
خواستند تا جدا کنند از من
خال جوشی به عُمقِ بَطنم زد
هر دوتا مثلِ میم چسبیده
در لُغت نامه های هَمخواهی
هردوتا زخمِ استخوان خورده
در نبردی برایِ هَمراهی
جهت اطلاع
در مصراع عاشقان سگی شکست وزنی عمدی بوده و
از اختیارات شاعرانه است
#هادی_محممدی
بسیار زیبا و شور انگیز بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد