يکشنبه ۲۷ آبان
ازدواج شعری از سمیرا_خوشرو
از دفتر عاشقانه های شبنم نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۹۹ ۱۵:۴۹ شماره ثبت ۹۰۱۱۴
بازدید : ۵۴۵ | نظرات : ۹
|
آخرین اشعار ناب سمیرا_خوشرو
|
ازدواج
در جوانی صبح تا شب می نشستم پای کاج
شعرها می خواندم از #هوشنگ خانِ #ابتهاج
معتقد بودم که در چشمِ تمامِ شاعران
زندگی عشق است و جز این هم ندارد احتیاج
در خیالم مردِ من سلطانِ شهرِ #عشق بود
می نشاند او بر سرم چون شاهبانو درّ و #تاج!
آرزوی بوسه های گرمِ باران داشتم
مثل چاکِ قلبِ صحرا مانده بودم هاج و واج
زخم های سینه ام هر روز بدتر می شدند
با همین غم در دلم افتاد دردی #لاعلاج
شاعری حرفِ دلم را از نگاهم خواند و گفت:
عشق باشد می شود این #درد بی درمان #علاج!
مطلعِ اشعار او فریاد می زد عشق را
یک #غزل با اشک گفت و مقطعش شد #ازدواج!
#سمیرا_خوشرو_شبنم
#غزل
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود عزیزم
بسیارزیبا بود