بهشت خویش میدانی ، بود در چنگ تو پنهان
بپیرایی اگر خود را ، به کف آری ، تو آن آسان
تویی خود ،مقصدو مقصودی وخود رهگشای خویش
بخوف افکنده ای خود را ، چنینی بلکه سرگردان
بشر ، یک کوه نوراست و سوادی فوق اندیشه
خطایِ محضِ پندارش ، فکنده بلکه در نقصان
گشوده گرچه با دانش ، به اوج آسمان ها بال
به کژپنداری اش کرده ، زمین را بهرخود زندان
بود کافی ، به کژفهمی ، بگیرد انتقامِ ازخویش
زمین را می کند او بافشارِ تکمه ای یکسرهمه ویران
به قرن بیست ویک ، رای بشردر منزل باد است
بود افسانه پردازی ، رفیقش تا به ترکستان
بهشت عدن اگر خواهی ، به عمق خویش کاوش کن
دگرباقی فسانه است و ، بوددوزخ شرر افشان
خدا را می توانی بنگری ، در خویش هر لحظه
حضور جاودان داری ، چو در خود نو کنی بنیان
بیا از واژه کن پرهیز و نو کن جستجو در خویش
که بینی بعداز آن در هر قدم خود جنت و رضوان
***
زتشبیه ، استعاره می کنم دانی چرا پرهیز ؟!...
که بینم دام از آن ، درپیش پا ی هر کسی پنهان
سخن در خویش می سازد بشررا قرنها پابند
هوایی می کند سرگرم و لیکن غافلیم از آ ن
بسیار زیبا و آموزنده بود
دستمریزاد
خرم و خوش باشید