حیرت مکنید
ما همه
در ضایعه یِ هجومِ طوفانِ سهمگین وسهوِ غُربتیم
درفصل غریب ناشتایِ نامتراکم کم حوصلگی
از قاف وصلت خویشتن جدا شده ا یم
چون مه صبحگاهی از آفتاب
سایه از نور
موج مغرور سرکش از دریا
و فاخته یِ خانه به دوشِ مترصدِ بی نوا
از حضور در قصر پر تجلیِ کشف وشهود خویش
دراین هوایِ یخ زده یِ خوفناکِ کهنسال
هیچکس ،
درمدار خودش نیست !
.....
گریز
آن ورِ دیوار هجرت است
بی هلهله ی مبالغه و بی اشتهای قضاوت
سبکبال باشید و رها
واز باغ سبز حضور خویش ، فرار مکنید
تابیابید
آفتابِ ظهورِ تمامیتِ خود را
آنگه جهان
آرمان شهرِ بی انحصار اقاقی هاست .
آرام و امن و ، بی خطر
حجتِ تمام زمین
مکان های تنویرسوزِ پیش قراولِ پیش قدم
من ساده حرف می زنم
درگوشه ی بهت زده ی یک باغ دوردست
بازنجیره ی صدای زنجره و
خواب سنگین بنفشه ها
قدری درنگ کنید
سکوت
سکوت
سکوت
راز معراج شقایق هاست
گشایشگر روشنی بخش دلیل وعلت ها
وکاشف چندوچون شور انگیز حیات
درجنوبگان ،
باکلبه های بی آرشیوِ ساده یِ یخی
با سورتمه رانی و سلاحهای هنوز سنگی
باساده زیستی و ، شوروشکوهِ بی پیرایگی
و
درحریم های ناایمن اغواگر تمدن امروز
باآسمان های رنگارنگ
با ستاره های مقوایی
با آسمان خراش های بی ستاره و خورشید
سرزمین های همیشه مفاخر سنت
باایده آل های نو آفرینِ پروصله
هرکس ،
درغفلت با خویش
در قهقرایِ دلهره یِ جدلِ دهشتناکی ست .
درچنگال تهوع آور سایه ها
هیبت های خودنمای دروغین
تندیس های مفرغی و خاک وگلی
با فجایع خونین در آستین
با تبلور محیرالعقول اکتشاف و ، ادراک وشعور !!!
بااختراع و ، مدرنیته ی رایانه
بااکتشاف پررونق ستاره ها
فشار تند شعله افکن ها ،
لایه های بی جبری لایتغیر غرور......غرور.....غرور
همه جا جمعیت ها به وفور ،
حافظِ سکونِ حافظه اند !
بابرقراری خط های نامداوم دشت
وستیز برقراری خطوط
باسیم های خاردار الکتریکی
مرزهای بی عبور
فساد دشت ها ،
ازدورباشیِ شعله یِ خرمن آتش فشان ماست
کوچشمی گشوده ووا ...؟
درحیرتم ازاین خواب سنگینِ قدیمِ بیداری نما
کابوس های لاینفک بی شمار
انسان نماهای بی گوشت و استخوان فلزی
صف های پر انتظارِ شور آفرین روباتیک
باانتحار پروانه ها
زندگی
رسم بی آشوب دیگری ست
اکتشافی ، بی فسون دلهره ها
هوشیاری مداوم
بادفتر پاک و ، سپید سپید سپید
برخیز
پاک کن
آینه را از تمام داده ها
آنگه بببن
راس جهان کجاست ؟
عشق چیست ؟
وزندگی ......... گنج تازه ای ست
فراسوی خوفِ قرینه ها
کشف آن هدایتگر تمام نسل هاست
.............
بنگر عمیق وژرف
ما سوزن برگی ،
آزاده و رها
مسرور وشادمان
خوش عهد وجلوه گر
از کاج درختِ تجلی بخشِ "وحدتیم "
با یک خطای محض (پندارکی خطا)
درقرنطینه ی سمجِ ساحرِ تمام قرون
از شاخه
از درخت
ازریشه
لیکن جداشدیم
_فقدان ...
تمام رنج وغم و
جدال و
حواشیِ هستی سوزِ عمرماست_
شرطِ نجات ما
هرلحظه (رجعت) است
باید به اصل خویش ......مااقتدا کنیم
تقلیلِ ما ،
مانعِ رویشِ جوانه ها ست
آبِ از سرچشمه جدا ،
قربانیِ پر ملالِ کویر ستانِ خوف و ، شقاوت است
در شکنجه گاه مداوم زمان ها
چشم را باید گشود و دید
مجال تجربه ی نو به نو
حضور در جشنِ شادمانیِ اکنون
وپرواز در فضای آبیِ آسمانیِ حال
با بیداری ناب وخالصِ سحرگاهیِ شکوفه ها
آنگه جهان ،
غرقِ وجدوسروری ،
فراتراز ادراک ماست .
هدیه ی بی بیش وکمِ ازلیِ تمام ساکنین بیقرار
اولین کامنت و لایک مال مانا