من ، هیچ نمی دانم
وهمه ، ازهیچ می گویم
بی زبان و ، بی کلک و قلم
بی تکلم و بیان
بی شعروسخن
دراین سرزمین ناشناخته ی هنوز بی اشتهار
بجز مزامیر نفس های تازه نیست
درکوچه پس کوچه ها یِ روشنِ ،
نگاهِ مسافرانِ بی انتظار
کعبه ی بی تنگسیر پرستو ها
آغازِ هوشیاری
بامکث ، با سکوت
لبخندِ بی نهایت
آرامش ابدی
همه چیز تازه است
آوا هایِ نو به نو
وندایی که می رسد ؛
با فهمِ ثانیه ،
اززبان گنجشک و قمری و باز و کبوتر
ودرخت کاج و بید مشک و صنوبر
در باغ شکوفه ها
باید گذشت
از ساعت
دقیقه
تقویم روی میز
از کشت
از درو
محاسبه ، فرضی قدیمی است
وزندگی ،
نقدی بی باز گشت.....
با ادراکِ شعور برانگیزِ مائد ه ها
دوست همسفرم ؛
ناتانائیل.....
آنجایِ بی نشان
همه چیز زیباست
و خانه ، از علت و معلول جدلها خالی
عشق ، به توان ابدیت جاری ست *
وزندگی ،
حادثه ای ست نقدا نقد
پاک کن متن مصوب ملکوتی را ،
از تمام زائده ها.....
دراین واحه ی دور ونزدیک
همه اجزا ئ جهان ،
در سفر تکوین است
* زندگی گل به توان ابدیت ..... سهراب سپهری
درود