سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      سال92جسم زن را شناختم یا فراموشی

      شعری از

      برهنه در بارانِ دره ی کومایی

      از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر نثر و انواع آن

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ ۲۱:۲۴ شماره ثبت ۸۹۲۸۴
        بازدید : ۳۸۱   |    نظرات : ۱۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

      "فراموشی"(lethe)
       
      [یکی از رودهای دوزخ که به معنای فراموشی است.
      سایه ی مردگان از این آب می نوشیدند تا غم ها و شادی های زندگی زمینی را فراموش کنند].
       
       
       
      در باغِ عَدن بودم
      -طرفِ شرقِ بهشت.
      در سایه ی نور می غنودم،
      پیش از بیست و دوِ اردی بهشت.
       
      هابیل آنسوتر در آب بازی می کرد.
      شب به آسمان باز بود
      و نور°بی تکبر می خرامید
      و موسیقیِ رنگ های بهشت در هوا می لغزید،
      پیش از بیست و دوِ اردی بهشت.
       
       
      فرشته ی مرگ هنوز به دنیا نیامده بود.
      خورشید° خنک بود
      و ماه،گرم
      پیش از بیست و دوِ اردی بهشت.
       
       
      بیست و دوِ اردی بهشت آمد !
      "و مار آیینه را تکه-تکه کرد
      با سیبی که سنگش بود".
       
       
      آدمی بودم ساده،
      از گرمایِ ماهِ زن،بی خبر.
      و زن با شب آمد در باران،
      و عفتِ نور را در هم پیچید !
       
       
      خواب بودم
      -در سایه ی نور و روح-
      پیش از بیست و دو اردی بهشت... .
      که آفتابِ زن آمد
      با ماهیِ چشمانش
      و در مردابِ من آرمید.
      شاید خواب بودم
      پیش از بیست و دو اردی بهشت.
      خواب بودم
      در خاکستری که بویِ تعفن می داد
      و شب در من پاشیده بود.
       
       
      آری،آری
      خواب بودم،خواب !
      و سیلابِ بیداری رسید
      سوار بر خوک،
      در روز سردِ بیست و دو اردی بهشت.
      کاش همیشه در خواب بودم !
       
       
      آن بیداری،شعله کشید
      "و شعله ای پرده برگرفت
      و ابلیس به درون آمد ".
       
       
      و نوری سیاه،
      گام بر زمین نهاد.
      زن را آورد،
      شب را آورد،
      زن،تاریکی و طوفان.
       
      و خوابِ سایه ام آشفته شد ... .
       
       
      (برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)
       
      فخرالدین ساعدموچشی
      ۶
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      شنبه ۱ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۵۵
      درود
      زیبا و جالب بود
      آیا 22 اردیبهشت تولد شماست؟ خندانک
      جمیله عجم(بانوی واژه ها)
      شنبه ۱ شهريور ۱۳۹۹ ۲۱:۳۰
      خندانک
      درودبرشما خندانک
      زیبابود خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک
       برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      شنبه ۱ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۳۶
      درود مهربان روزت به پدرامی باد. مانده نباشی.

      مهربان! من 1358/1/1 زایش یافته ام.

      و اما درباره ی زن:

      من پیش از این هنگام و پیش از 22اردی بهشت 92 چنین می اندیشیدم که زن الاهه ای نا استومندو معنوی است و هرگز به صورتی ناشی از روزمرگی به زن ننگریسته بودم و هرگز به تن و جسم زن و کام و شهوت انگیز بودنش نیندیشیده بودم.

      اما در این تاریخ دانستم زن شهوت برانگیز است و کپل دارد و پستان دارد و تنی لذت بخش دارد و می توان از او لذت بسیار برد.


      با همه ی شرمندگی.


      سپاسگزارم
      محمد باقر انصاری دزفولی
      شنبه ۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۰:۴۶
      درود برشما
      سلام بزرگوار
      درود دشاعر گرانقدر
      مانند همیشه عالی سرودی
      درپناحق
      خندانک خندانک خندانک
      آرزو عباسی ( پاییزه)
      شنبه ۱ شهريور ۱۳۹۹ ۱۳:۱۸
      درود بر شما شاعر گرانقدر 🌹
      مهرداد مانا
      چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۴۲

      سواد گیس زنی به یادم میاید
      که دندان هار خشمش
      پاچه گیر چکامه هایم بود
      زنی نازا که از ترس زندگی
      به مرگ رو کرده بود و
      تخمه ی زرتشت از سردی هامونش
      در غار دلم قندیل میبست ...
      زنی با دو خال در صورتش که دوستش داشتم و روزی به اشارتش گفتم :
      " باور کن زندگی قانون بی ارفاق کندوها نیست .
      خوابگاه مورچه ها را رها کن تا به خورشید برسیم ... "
      زنی که سیاهی باورش
      شعر رسوای مرا سپید کرد !!!

      مهرداد مانا
      چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۴۴
      سلام . در پروفایلتان خواندم که اسطوره شناسید . به گمانم واجب کفایی ست به شاعر اساطیر یعنی بنده سری بزنید . شعر به شعر مرا بخوان که تو را کم دارم
      فرشید افکاری
      پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۰۵
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      دوشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۹ ۲۰:۳۱
      سلام و عرض ادب
      با عرض پوزش
      و در کمال احترام

      عذر میخواهم. کلامتان و شعرتان عاری از عفت است. زن ایزار لذت نیست و نه وسیله ای برای شهوت رانی. زن نیمه ای ست برای تکامل مرد و همین طور مرد نیز نیمه ای برای تکامل زن. زن و مرد هردو عضوی از بشریت اند و حضور هر دو در هستی و خلقت الزامی. نه این که یکی ابزاری باشد برای لذت دیگری. و نه این که تنها وجود یکی مهم و دیگری بی اهمیت. و نه این که یکی تنها دارای ارزش جسمانی ست و دیگری دارای هردو ارزش جسمانی و معنوی.
      زن و مرد هردو مخلوق خدایند و هردو دارای بعد جسمانی و معنوی . هردو دارای ارزش های جسمی و معنوی .

      در شعر گفتید :
      آن بیداری،شعله کشید
      \"و شعله ای پرده برگرفت
      و ابلیس به درون آمد \".


      و نوری سیاه،
      گام بر زمین نهاد.
      زن را آورد،
      شب را آورد،
      زن،تاریکی و طوفان.

      و خوابِ سایه ام آشفته شد ... .

      آنچه که مایه سیاهی ست، و آنچه مایه ی آشفتگی ، و آنچه مایه ی تاریکی و حضور ابلیس ، زن نیست، نفسی ست که چشم را به دنباله روی از هوس امر می کند و خیالی ست که بشریت را از سایه ی امن آسایش الهی به زیر پرچم نفس فرمان می دهد.


      باز هم پوزش می طلبم
      در نهایت شرمندگی
      و با آرزوی بهترینها برای شما خندانک
      سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۰:۴۰
      درود مجدد استاد عزیز خندانک
      بسیار پوزش می طلبم از محضر شما بزرگوار
      من از پاسخی که به استاد استکی دادید و قسمت انتهایی شعرتان اشتباها برداشتی کلی داشتم . امیدوارم ببخشایید حقیر را


      با آرزوی سربلندی برای شما
      رقص قلمتان جاویدان خندانک خندانک
       برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۲۶
      به:زنان و دخترانِ سرزمینم


      "زنی که از باغ هایِ صبح می آمد و سرِ دیوِ شبِ ستم در دستانش بود !"



      ستایش می کنم تو را.
      ستایش می کنم تو را.
      نه به خاطرِ سرخیِ دشنه ی لبانت،
      آن لبانی که اندوه را
      به دورترین قله ها تبعید می کند،
      آن لبانی که آتش را
      در تاریک ترین زندان ها هم
      روشن و خنک نگه می دارد.
      دوستت دارم.


      ستایش می کنم تو را.
      نه برای تیرگیِ گیسوانِ نوازشگرت،
      آن گیسوانی که از نردبانِ آن من
      به جامِ ملکوت هبوط می کنم.
      دوستت دارم.


      شب در چشم ها می دوید،
      فریاد می کشید و عَربَده.
      شب در چشم ها سکوت می کاشت
      و آب را به تنگ ترین کوچه ها
      تبعید کرده بود.
      شب در چشم ها
      عُصاره ی سنگ را پاشیده بود.
      شب در اوجِ اِعتِلا بود.


      شب در رویاها پرواز می کرد
      و آسمان را به چالِش طلبیده
      "هَل من مَزید" می خواند.
      تو می توانستی در خوابِ چشمانت
      آرام گیری.
      می توانستی آوازِ سوگوارِ لبانت را اِغماض کنی،می توانستی
      -و این کارِ گله ی مردمان است-.
      می توانستی زَنگیِ شب را
      به گیسوانت هدیه دهی.
      سوگند می خورم می توانستی.

      اما تو،
      شب را نیاشامیدی
      با مردمکانِ طوفانت.
      تو شب را نیاشامیدی
      در اوجِ فرودت.
      تو آوازِ خاموش بودی.
      تو شب را
      به سِلولِ دیدگانت راه ندادی.
      ستایش می کنم طوفانِ خاموشِ لبانت را.
      ستایش می کنم به پاخیزیِ دشنه ی لبانت را.
      تو شب را به گیسوانت راه ندادی.
      ستایش می کنم تو را.
      دوستت دارم!



      (برهنه در بارانِ دره یِ کومایی)

      فخرالدین ساعدموچشی
      ارسال پاسخ
       برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      برهنه در بارانِ دره ی کومایی
      سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۴۶
      درووَتات میثربانو.
      روزگارت به سربلندی،شادی و پیروزی باد.
      خواب هایت گُل دَهاد.

      خواهرم !
      نگران نباش.من شرمسارم که نوشته ام این برداشت را در تو درست کرد که بپنداری کام°اندیشم و گُجَسته.

      دو چیز داریم:روح زن،جسم زن.
      من با روح زن زودتر آشنا شدم و در نهایت با جسم زن در ۳۴ سالگی به شهود رسیدم و آشنا شدم.

      اما درباره ی هنر و درباره ی ادبیات:
      هنر،سراسر زیبایی است و زشتی و زیبایی در یک اثر هنری،همچون دوگانه ی نور و تاریکی است.
      ما دیوید هربرت لارنس را داریم که"عشق در کومه های یونجه" را که تمام سکس است می نویسد و نیز جیمز جویس را داریم که اولیس را می نویسد که زیبا ناشناسان در هر دو مورد از چاپ آن به خاطر اِروتیک بودن و کامناکی آن نخست بار جلوگیری کردند.


      به هر حال،زن به گفته ی گارسیا لورکا"تَنِ ربوده شده از بهشت"است و ما از باغِ بهشت،تنها زن را به گواه داریم.



      به هر حال بانوی من،
      درباره ی خود بگویم که من پر از شگفتی درباره ی زن،زندگی،عشق،مرگ،"خدا"،زیبایی اَستم اما قفلِ اباطیل بر گلویم است و نمی توانم سخن بگویم،همچون مرده ای که ناگویا است.


      آه بانو جان ،
      پرم از آوازِ باران اما دریغ از قفلِ سکوت و خموشی و ناگویایی
      ارسال پاسخ
      سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۹۹ ۱۲:۳۹
      درودتان خندانک
      رقص قلمتان مانا و قلب کلامتان تپنده باد خندانک خندانک
      باشید و بسرایید
      در پناه حق خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0