يکشنبه ۲۷ آبان
دوست ناسپاسم شعری از زهرا مددی
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۰۷ شماره ثبت ۸۸۹۱۳
بازدید : ۳۷۶ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب زهرا مددی
|
دوست ناسپاسم،
تمام شد، من رفتم، دیگر با تو کاری ندارم!
راحت باش، گوشت بدهکار حرف دیگران باشد!
غیبت کن، پشت سرم غیبت کن!
شاید چیزی به مقامت اضافه شود!
راحت باش، به فکر های احمقانه ات ادامه بده!
ناسزا بگو، شاید دلت اندکی خنک شود!
چه می توان گفت! راحت باش،حسادت کن، بخیل باش، کبر بورز!
شاید تعادل بدن یا روحت اینگونه برقرار می شود، راحت باش!
من دگر نیستم، در مقابل چشمانت نیستم!
نفس بکش، آسوده نفس بکش، به حرص هایت فکر کن، به طمع هایت!
خیال کن حالا که من نیستم، دیگر مورد ستایش قرار می گیری، مثل ماه زمانی که خورشید نیست، راحت باش!
تمام سعی ام را کردم که از نورم بهره مند شوی، اما تو همیشه چشمان خود را بستی، شاید تاب و توانم را نداشتی!
سعی کردی با نیش زبان در رو به رو و پشت سر کوچکم کنی، باشد قبول من کوچکم، تو بزرگ! من رفتم تا دگر در مقابل چشمانت نباشم!
اما یادت باشد، هیچ کدام از چیزهایی که بر آن می بالیدی، ارزش نداشت، هیچکدام! بالاخره می فهمی، در همین دنیا هم شده، اندکی می فهمی!
من همیشه تمام ذهنت را می خواندم، اما به رویت نمی آوردم تا راحت باشی!
دنیای با ارزش تو برای من پوچ است، باز هم می گویم راحت باش!
من دگر از دنیای تو بیرون رفته ام و مثل همیشه در دنیای خودم قدم می زنم!
آزاد و آسوده، بدون تعلق، شعر می گویم و آواز می خوانم!
وقتی توان بینا کردن چشمان نابینا در من نیست، باید بروم، پروردگار من قطعا بر این کار تواناست!
من هم راحت شدم، باور کن!از قلم دل شکسته ام باور کن، که چه آسوده بر روی کاغذ می غلطد و می تازد، و هر چه را که بخواهد بی هیچ ترسی می نویسد!
منم دگر، چه می توان گفت؛ شجاع تحسین برانگیزت (یا از زبان تو بهتر بگویم:نفرت انگیزت)😉😊!!!!!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.