راهِ دِه، راهی پُر از عطر و صفا
راهی از جنسِ صفایِ پاکِ آب
پُر شده از عطرِ یونجه با عَلَف
راهِ دِه پُر گشته از عطرِ گُلاب
راهِ ده، راهی پُر از گَرد و غبار
پُر شده از عطرِ خِشت و عطرِ کاه
وای از گرمایِ جان سوز ِ تَموز
دِه چه داغ است از تَنِ مُرداد ماه
راهِ دِه راهی پُر از سنگ و کلوخ
این مسیری از خشونتهای پاک
راهِ پُر از لطفِ انسانهای نیک
می دهد بوی تواضع جسمِ خاک
راهِ دِه راهِ تمامِ رنگها
راهِ شالیزارِ پُر از آب و گِل
راهِ جالیزارِ پُر از عطر و بو
راه پالیزار و خوشحالی دل
راهِ ارابه، مسیر ِ چرخها
راهِ پُر از شَبدَر و گُلهایِ زرد
راهِ بُز، بُزغاله و سگهای دِه
راهِ خالی گشتن از هرگونه درد
راهِ گاو آهن به روی خاک و خُل
ناخنِ آن می دَرَد رخسار ِ خاک
چهره ی خاک از چنین چنگ و خَشی
خط خطی گشته شده آن چاک چاک
راهِ ده راهی پُر است از مزرعه
می دَرَد دهقان به داسش خوشه ها
دانه ها در پوستها خوابیده اند
چون ورقها خفته لای پوشه ها
راهِ دِه راهِ صداقتهای پاک
آبِ پاکش می رود در جانِ جوی
شُرشُرش نبض و صفای روستاست
ده تو مِهری تو ای فرخنده روی
راهِ دِه راهی برای مرد و زن
راهِ دخترهای صورت سوخته
می روند آنها به سوی چشمه سار
دست آنها صد هنر آموخته
در تَنِ آنها لباسِ سُنتی
دامَنِ گُل مَنگلی پوشیده اند
کوزه ی آبی به روی دوششان
شیرِ گاوان را سَحَر دوشیده اند
راه ده پُر از درختان و چمن
این طرف گلزارهای رنگ رنگ
آب طرف خشک است و بی آب و علف
در غروبِ نور دلها گشته تنگ
می رَوَم بر شهرِ اَجدادِ خودم
ریشه و اَصلَم زِ بَطنِ روستاست
با پدر راهی شدم بَر سمتِ ده
روستا را می شناسد، اوستاست
در اُجاقِ مغرب اکنون تُخمِ نور
پخته می شد رنگِ آن چون پرتقال
آسمان عصرانه بَر ما می دهد
بَهرِ خوردن می پَرَم سویش به بال
"افراغ اندیشه"
نسیمی از ملودی
که اندیشه شاعر را
با زبان قلم می نوازد
عیدتان مبارک