درود بزرگواران دربعضی از جاها گسستگی احساس میشه که بخاطر زبان سرخ و سرسبز بعضی از ابیات رو ننوشته ام
باز مرا یاد وطن در ربود
ناله و فریاد وطن در ربود
باز به تفسیر بهاری که رفت
حسرت چشمان نگاری که رفت
زد به سرم تا بروم باستان
تازه کنم شوکت آن راستان
باده ی مینا زنم از جام جان
مست شوم از می فرزانگان
یاد من آمد که کسی در بهشت
قصه ی ایران مرا می نوشت
قصه ی شادی که پر از یاس بود
در صدفش گوهر احساس بود
مرد و زنش غرق تمنای عشق
پاکتر از چشمه ی زیبای عشق
دخترکانش گل صحرای نور
آمده از دشت غزل های نور
میهن من مهد یلانی دلیر
بر همه گیتی به خِرَد شد امیر
در خِرَدش هیچ فریبی نبود
بی خبر از هیچ غریبی نبود
باد موافق به بهارش وزان
نسترنش ماه تر از دلبران
دامن دشتش چو حریری لطیف
نرم تر از گو نه ی یاری ظریف
در همه جا صحبت اندیشه بود
ملت من ملت با ریشه بود
شاد و غزلخوان و گرامی بدند
شاعر و دانشور و نامی بدند
ای وطن ای شاعر دوران خوب
ای به دلت غصه ی یاران خوب
داغ بسی لاله به دامان توست
حرمت آلاله ز ایمان توست
ای وطن ای جامه ی اندوه پوش
زیر ستم های زمانت خموش
در شب و روزت نفسی نیست نیست
عشق ترا جز قفسی نیست نیست
آن که کند نام ترا زنده کیست
آن که در آینده زند خنده کیست
سبزه ی بالای سرت سبز باد
نغمه ی سازت همه جا نغز باد
رنگ سپیدت که نشان از دل است
باعث آرامش هر محفل است
سبز و سپیدت چو به هم بافتیم
خانه ی سرخی ز دلت ساختیم
سرخ و سپیدی، زدلت غصه دور
سبز تر از ساحل دریای نور
شعر مرا نام وطن تازه کرد
شاد و خوش آهنگ و پُر آوازه کرد
ایزدِ جاوید ، نگهدار باش
مام وطن را همه جا یار باش
علی صمدی پاییز 91