پخمه بودیم و زیرکان ناگاه، قلبِمان را از آه آکندند
روحمان را به خواب آلودند، جانمان را گناه آکندند
غفلت از ما دمار در آورد، نانجیبانِ از خدا بیزار
مشی ما را شبیه شیطان از، هر چه بود اشتباه آکندند
وای بر ما چرا نفهمیدیم، نابرادر شغادها یکریز
کینه در سینه پرورانیدند، راه ما را ز چاه آکندند
گاه و بیگاه حیله ورزیدند، تیره شد روزگار ما آنگاه
خیره بر حال و روز ما، سرمست، چشمشان را نگاه آکندند
کیفشان کوک تا شود هر آن، کبکشان تا خروس تر خوانَد
زخم های عمیق ما را از، زهر مارِ سیاه آکندند
وعده دادندِمان بهشت امّا، سر در آورده ایم از دوزخ
با بهشتی که وعده می دادند، سرِ ما را کلاه آکندند
گفته بودند می رود بر باد، دین و ایمان به حُبِّ جاه امّا
خودِ این واعظانِ لاکردار، کم دل از حُبِّ جاه آکندند؟
روضه در گوش خلق می خوانند، تا همه سر براهشان باشند
فقط از ماتمی دلش را شد هر که بی سر پناه آکندند
خیره سر های بی حیا انگار، رویشان سنگ پای قزوین است
مردمان را دل از فقط ماتم، شامگاه و پگاه آکندند
پخمه بودیم و زیرکان ناگاه، قلبِمان را از آه آکندند
روحمان را به خواب آلودند، جانمان را گناه آکندند
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد