« كمال دايره »
كمال دايره ي ملك بي زوال1 هستي
براي ملك بقاء ، نوگلي به باغ هستي
عقاب تربيتـي بـر فساد سود جهان
زِ سود ملك جهانس، تو بي دماغ2 هستي
خوشا كسي كه ضرر مي كند زِملك جهان
براي ملك بقايَـس پرشتي باغ هستي
به ملك و مال جهان ، عاقلان نـبندند دل
تو در تدارك صد ملك ،در بقاء هستي
بقاء و ملك فنا باهمنـد و همره هم
براي ملك بقايـس ، تو در سراغ هستي
خوشا دَمي كه زِ ملك فنا رسي به بقاء
فراز شاخه ي گل ، در ميان باغ هستي
بهار دانش و علمـس ، تو را خزان فنا
خزان چو مي گذرد در بقاء به باغ هستي
نه سختي است گُلي را كه هست در باغي
يقين كه عرشه گلهاي سنگلاخي هستي
علاج كار بشر مي بُوَد به تردستي
تو گوش كن سخنم،گر پي سراغ هستي
به گوشه گيري ملك فنا ، توان جويي
رهي كه بهر بقايَت تو در سراغ هستي
عجب مدار كه كار زمانه تشويش است
طمع چو كم بكني،گوشه ي فراغ3 هستي
به راه حرص و طمع ،هر چه بيشتر بِـروي
به زير ضربه ي چوگان صد چُماق هستي
حسن تو خير و سعادت ، بجو زِ ملك فنا
اگر به ملك بقاء ،مثل يك چراغ هستي
٭٭٭
1- جاويد – ابدي 2- مغز سر 3- آسايش
حسن مصطفایی دهنوی