آشوب
دنیا آشوبه وشهرآشوبه و دل آشوبه
درمیانه ی اینهمه آشوب
دنیا ازشدت گناه ،
پُرشده ازآشغال وشیشه خرده وخاک وخاکروبه
در بحبوحه ی اینهمه هردمبیل
معمارِ کلاه شاپوییِ بی سواد ،
برای سودجویی ،
دائم به فکرِ اضافه اُشکوبه*
دائم یکعالمه حسرت و وانفسا
برسرِ تک تکِ سلولهای خاکستریِ مغز میکوبه
جارچی به چِندرغازی به شهر روان شده
جهت اعلام خبری نکبت
روزوشب وحتی نیمه های شب ،
خواب پَران شده
به طبل کوفتیِ بد صداتر ازخودش هِی میکوبه
مثل دارکوب ،
حفره ایجادکنِ درخت خاطره هاست
وقت وبی وقت ،
نوک وامانده اش که چوبهای طبل اند
به روی مُخِ مضطربِ شهر، داره میکوبه
همه چیز ریخته به هم ،
هیچ چیز سرجایش نیست
همه تابلوهای قشنگ از دیوارِشهر کنده شده
جای جای شهر را دیوانه ای ،
تابلوی جیغ را داره میکوبه
انگار اینهمه مینیاتورِ زیبا ،
به جرم زیبایی و نظم ، باید به انبار رَوَد
یه تابلوی نکبتِ جیغ ، لایقِ دیوارکوبه
کاش مسئول هنرعوض شود،
به هلفدونیِ تاریخ برود
اگر اینطورشود کمی ازغمها کاسته شود،
و این خوبه
دلم رعشه گرفته دربینِ اینهمه استعمار
همه حالها خراب شده ،
انگارکلِ شهر، مات شده ، مبهوته
همه انگار مریض شده اند ،
غلط نکنم ، دوایشان یک پیاله سوپه
فکرنکنم با این رَویه ی کنونی ، چیزی عوض شود
به نظر میرسد چنته ی مدعیان خالی ست
همه خرهایشان دچارِ گِل اند
پس اجالتاً قناعت به همان یک پیاله سوپ یا آش ،
بنظر میرسه خوبه
توضیح : اضافه اُشکوب * بمعنی اضافه طبقه ی ساختمان است
بهمن بیدقی 22/4/99
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد