راه را گم کرده ام، عطری فشان از دامنت
یا تکان ده گیسوانت روی طاق گردنت
هر شب از راه خیالم میروی تا خانه ات
می رسد دست خیالم روی قاب شانه ات
با صدای خوب تو هر شب بهشتی میشوم
آنقدر محو توام، گویی که خشتی میشوم
باد از زلفت گذشتو من نشانت یافتم
زندگیی روشن از زلف سیاهت بافتم
هیچ میدانی که میمیرم برای ناز تو
تا مرا از پا درآرد، مینوازد ساز تو
قصه پرداز سراپایت شدم ، فهمیده ای؟؟
عاشق چشم دل آرایت شدم ، فهمیده ای؟؟
بسکه کوشیدم دلت با دلخوشی آرم به دست
با جفایت عقل من را قلب تو زنجیر بست
بسته ی زنجیریم ، اما به عشقت دلخوشم
جز تو درمن هر که باشد،با نگاهی می کشم
دلخوش بندم، رهایم من، تو آزادم نکن
گر خرابم، فرصتی، تا مردن آبادم نکن
میترا کیانی
گل سرخ
من از دایره ی گل سرخ ،سبزه را به تماشا نشسته ام،وقتی که دست آرامشگر نسیم گیسوان سبزه را شانه میزند،شمیم دل انگیز گلها،شامه ی عشق را مینوازد.
باورت میکنم ،وقتی که شب هنگام مهتاب حنایی رنگ بر شاخه ی سبز درختان می نشیند.
من شکوه جنگل را در پویش آهوان وحشی،در عطر اقاقیها،در آواز چشمه ساران میبینم و صدای اساطیری آب را هنگامی که قدمهایش را بر روی سنگهای سنگین می گذارد و سکوت رویایی جنگل را زمزمه ای زیبا می بخشد ،میشنوم.
ردپای عشق را در پیچش پیچکها،گرد گلهای زردو سرخ میبینم.
تو در محوترین هیاهوی افکارم،در انتهای حضوری نا پیدا ،به وقوع می پیوندی
،ومن تو را در تنهایی می جویم.
وتنهایی را به خاطر تو دوست دارم،چرا؟ با رفتنت آشفته ام میکنی.
توکه با حضورت،محبت خداوند راو زیبایی احساسات مقدست را در عمق وجودم لبریز میکنی ،
مثل اینکه خواب و رویا دست به دست هم داده اند ،تا مرا از خودم دور سازند،
مجموع پیوسته و زیبایی که تو داری ،حاصل پریشانی من میباشد.
دیگر خودم را فراموش میکنم،وآنگاه که میروی ،پای در روی خاکهای نرم میگذاری، رد پاهایت تا فرسنگها آنطرفتر پیداست،اگر باد بگذارد،
جایی که حضور خاکهای نرمش،دست به دست هم داده اندتا خاطرات عبور را زنده نگه دارند ومن تا چشمم کار میکند،نظاره گر رد پایت میشوم.
با رفتنت ،تمام هستیم را نبر،.از تو می خواهم برگردی،قبل از این که دست باد ردپایت را محو سازد.
این دل که با خود میبری،، صاحب دارد .دلم رابرگردان
تنها وتنها مانده ام بی آنکه سرمایه ای برای ماندن داشته باشم.
میترا کیانی
دعوت شدیم جمله به مهمانی خدا
آمد بهارو زنده شده گلبن و گیاه
ابر بهار ، مادر گیسو سفید آب
نقش زمین ، زچادر خیسش بگستراند
اشک خدا که قطره قطره ، فرو ریخت بر زمین
همچون فضای کودکیم ، شادو پرطنین
سیل آمدو گرفت گلوگاه مور را
موری پناه برد ، به سنگی که برده راه
پایان گرفت بارش و دروازه ای ز رنگ
آرامشی به سایه ی مهر خدا خرید
رنگین کمان که رنگ تمام بهشت بود
می شد پلی که رفتو از آن تا خدا رسید
دنیای بی توقف و پر آرزو گذشت
انگار خواب بود و زچشمان ما پرید
میترا کیانی
یک قدم دیگر به من خواهی رسید
در نواز شهای تو جویم امید
بوی گل پیچیده ، فصل سبز توست
چک چک باران، صدای نبض توست
ای ز معنای زمین گسترده تر
از تکاپوی زمان پیوسته تر
هفت سین ساده ی هر ساله ام
در سلامت سبزیت چون سایه ام
سرخوشم ، سالار بخت و وقت کیست؟؟
فطرتم سیراب و فکرم تخت نیست
هفت سینم سادگی را کم نداشت
با وجودش سفره جای غم نداشت
آب حیوان در رگ خشک زمین
ای قدوم سبز، گلهایت نگین
شعر شور انگیز من ، فصل بهار
آمدی خوش ، پا بر این چشمم گذار
میترا کیانی
بیزار شد مرغ دلم ،از میله های این قفس
باید که آزادش کنم ،عمری زبند این نفس
در انتظار دیدنت هر روز را شب میکنم
بر شانه ی رویای تو از شوق من تب میکنم
دست وصال آرزو ،کی میشود همدست من
ای رد پای زندگی ،کی میشوی پابست من
قربان رویت ای نسیم ،بر گو نشان کوی یار
بوی ورا آورده ای ،حرفی بگو از آن دیار
ای شمع جان افروخته ؛پروا ،نه ام پر سوخته
یک دم امانم ده مگر،چشمم به نورت دوخته
میترا کیانی
بسیار زیبا و دلنشین بود
سرشار از احساس
دستمریزاد