دوباره خاطـرم تنهاست با تو
خیالم بند بودن هاست با تو
دلِ لب تشنه و جان بر لب من
لبش سیراب و دل دریاست با تو
درون زمـهـــریر سینه انگار
دوباره آتشی بر پاست با تو
تمام تلخ کامی، زهرِ ایاّم
به کامم شکّرین حلواست با تو
غمم یکصد هزارانی چو باشد
ز احوالم بدان منهاست با تو
به پا کردم به یادت شام یلدا
چو یلدایم فقط زیباست با تو
تفأل ها به حافظ کرده دیدم
به پای هر غزل امضاست با تو
ولیکن این دلم می نالد از غم
چرا ، چون بودنش رویاست با تو
ز بام دل کبوتر بچه ی عشق
بسوی آسمان برخاست با تو
و امیدش دمادم با تو بودن
نبود آگه که بی فرداست با تو
سرِ سرخورده ام در خواب دیدم
سرِ سردستۀ سرهاست با تو
صدای تیشه ام افشاگری کرد
که این فرهاد هم رسواست با تو
در این گردون دون هرگز نیابی
بلا گردون چو من روراست با تو
شکستی عهد و پیمانی که بستی
ببین عهدم چه پابرجاست با تو
بدان ای بی وفا یادم فراموش
نکرده خاطرت ، هرجاست با تو
رضایم بر رضایت تا قیامت
دعایم هم چو دل همپاست با تو