ای آن که یک بوس از لبت ما را، تب بُر تر از برگ سماق افتاد
باور کن الان در تنم جانا، افتاد تب، پر احتراق افتاد
دلبسته ام کردی و می دانی، دلبستگی زد ریشه در جانم
رفتی، و از حالا مرا در دل، غم کم نه از این اتفاق افتاد
ای عشوه ات امواجِ دریا سان، من باختم دل، باختم آسان،
با عشوه ات دل رفت از دستم، این عشوه بس پر طمطراق افتاد
جامی دمادم ده مرا ساقی، حافظ نمی دانی مگر؟ گفته ست:
هر کس که عاشق وش نمی آید، بی هیچ شکّی در نفاق افتاد*
تو، بی نظیری، بی نظیر آری در دلبری من باورم این است
آیا فقط یک بار حور العین، در دلبری مثل تو طاق افتاد؟
با بی خیالی کرده ای عادت، ای خوش به حالت نازنین، هرگز
غم نیستت در دل، که این عاشق، در عمق جانش اختناق افتاد
برخیز و در ده جام می ساقی، شاید که من هم طائر فکرم
با جرعه ای در برهه ای همچون، حافظ به دام اشتیاق افتاد**
تنها نه من مفتونَمَت زیرا، تو در فریبایی تکی، تَک تَک
کردی اسیرِ خود چو من بسیار، با عشق کم کَس قلچماق افتاد
آغوش تو از هر بهشتی هست در نزد من جانا گواراتر
بر چون منی سهل است دوزخ چون ، بر جانم آتش از فراق افتاد
@@@@@@@@@@@@@@@@@
* ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود
**حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود
عاشقانه و زیبا بود
با قافیه بسیار جالب
دستمریزاد