یک آن اگر مثل مجنون، در بندِ لیلا نباشی
ای دل الهی الهی، آنی مُصَفّا نباشی
دَم را غنیمت شُمُردم، با تو_ فقط با تو_ ای عشق
یک دم برای دل ای گُل، آیا مهیّا نباشی؟
گفتم که دل می گدازد در سینه ام بی تو از غم
گفتی: که باید بنوشی غم، نا شکیبا نباشی
گفتم که دل بر تو بستم، گفتی: هیئا مریئا
پس باید ای دل پریشان، بی شور و غوغا نباشی
در فکر تو سر به زانو دیشب نهادم، ندیدی؟
حدسم دقیقا درست است، غافل تو از ما نباشی
گفتم نشان ده خودت را، خواهم جمالت ببینم
گفتی نمی بینی ام هان، تا باده پیما نباشی
ای هستی ام، ای جهانم، گفتم: توئی جانِ جانم
گفتی_ به من_: باید آری، عاری ز پروا نباشی
سر در نیاورده بودم، من از جنون بی تو ای عشق
وقتی《تو》 ام من تو جانا، 《من》 باید آیا نباشی؟
گفتم نمی خواهی آیا، باشی همه تار و پودم؟
گفتی: میسّر شود این، باید 《تو》 امّا نباشی
گفتم عزیزم چه خاکی، من بی تو بر سر بریزم؟
گفتی که باید بمیری، با من اگر پا نباشی
باید نگیری سراغی جز من ز هیچ آشنایی
باید بجز بارگاهم، در فکر ماوا نباشی
راهی بلند است در پیش، تا، من برون زن پس از خویش
طی کرده ای کی مگر راه، وقتی که اینجا نباشی؟
می زیبدت تا شکفتن، شو شعله ور با شکفتن
تا کی؟ چرا باید آیا؟ ای قطره دریا نباشی
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد