توبه کرد از شعر گفتن شاعری
ماعری شادی کنان القُشتَکید
بوی جوی مولیان بر باد رفت
کُرّه اسبی سینه ی خر می مکید
@@@@@@@@@@@@@
شاعری شد شعله ور چون دید عشق
پیش چشمش ساده پرپر می شود
گفت: از این پس بدون عشق کی
آدمیزادی همافر می شود؟
@@@@@@@@@@@@@
شاعری خوابید روی تختخواب
نوچه شاعرها گساریدند می
چون که شد بیدار پرسید از خودش
خواب بر چشمم گماریدند کی؟
@@@@@@@@@@@@@
شاعری شد توبه کار از شاعری
سینه اش انگار بود اندوهلاخ
با خودش می گفت اگر بودش غمی
پادشاهی بر نمی افراشت کاخ
@@@@@@@@@@@@@
شاعری بدبختی اش را می سرود
حلقه زد در چشم هایش اشک زود
با خودش می گفت: هست آیا خری
تا بَرَد بر حال زارم رشک زود؟
@@@@@@@@@@@@@
شاعری از حال و روزش شکوه داشت
گفت با خود شاعری چیز بدی است
دیر فهمیدم خداوندا چرا؟
شاعری بیچارگیِ ممتدی است
@@@@@@@@@@@@@
شاعری فهمید چُرتَش پاره شد
گفت شاید من خیالاتی شدم
بار الها رحم کن بر من، اگر
خیره سر از بی مبالاتی شدم
@@@@@@@@@@@@@
شاعری زد عینکی دودی و دید
طبع شعر او عزادار است، پس
گفت با خود دفتر شعرم، نگو
مثل اوراق بهادار است، پس
@@@@@@@@@@
شاعری میل هوای تازه داشت
خورد چندین بار رانی در اوین
بخت امّا چون نبودش یار، زود
مُرد از بی همزبانی در اوین
@@@@@@@@@@
شاعری چون شعرِ تر را دوست داشت
شاعری می کرد روی آبها
کامِ طبعِ او ولی از بختِ بد
تر نمی شد از سبوی آبها
@@@@@@@@@@
شاعری شد شعله ور چون دید عشق
پیش چشمش ساده پرپر می شود
گفت: از این پس_ بدون عشق_کی
آدمیزادی، همافر می شود؟
@@@@@@@@@@
شاعری از غُصّه دق می کرد چون
لاله روئی چشم بر بست از جهان
آهی از دل برکشیده و گفت: کاش
چشم بر می بست سر مست از جهان
@@@@@@@@@@
چشم، بر بست از جهان تا شاعری
آسمان محتاج یک فانوس، شد
چشم چون بگشود در برزخ، فقط
سینه ی خونینش اقیانوس، شد
@@@@@@@@@@
شاعری بابا بزرگش مرده بود
عرصه را بر طبع خود می دید تنگ
گفت : اگر راه فرار از مرگ بود
بر لَحَد هرگز نمی زیبید سنگ
@@@@@@@@@@
شاعِرِ دلخوش بِه بَه بَه چَه چَهی
شعر هایی بندِ تنبانی سرود
گرم شد _ چون دید_ بازارش شگرف
خسروانی های چاخانی سرود
@@@@@@@@@@
شاعری شعرش کمی بودار بود
گفت دیشب سیر خوردم با پیاز
گند بالا_ چون که دید _آورد، گفت
کاشکی افشا نمی کردیم راز
@@@@@@@@@@
شاعری بیگانه با فنّ عروض
در سرودن کم نه چون سُر خورده بود
گفت : کاش این طبع ناخوش گوی من
از عروضییون تلنگُر خورده بود
@@@@@@@@@@
شاعری از آسمان جُلّی ملول
پیش سعدی هم نمی انداخت لُنک!
چون کسادی دید در بازار شعر
چاره در این دید خود را کرد گُنگ
@@@@@@@@@@
شاعری کارش به رمّالی کشید
وا کُنَد تا "سرکتابِ" خویش را
" هیمیا" آموخت نزدِ خِبره ای
کم کُنَد شاید عذابِ خویش را
@@@@@@@@@@
روزه خوردن روز روشن شد مباح
شاعری قبل از اذان افطار کرد
اجر خود را تا مضاعف تر کند
بر بُنِ شعر و ادب ادرار کرد
وبیانگر حال روز این روزها ی شعر و شاعری
ضمنا جناب استاد حاج محمدی عزیز باید بگویم کار بنده را ،راحت فرمودید چون ( دیر گاهیست ، در همین فکرم)
این یکی از مصراعهای شعرم به مضمون شعر حضرت عالیست - که شکر خدا با سروده ی نغزتان کارم راحت شد
ضمنا میخواستم اجازه بگیرم که شاید با ارسال پیام خصوصی مزاحمتان شوم
موفق باشید