می دهد جانم خبر که از یار یاری می رسد
و از دیاری آشنا ما را قراری می رسد
در سکوتی که از وجود داد ها لبریز بود
ناله ها فریاد های بیشماری می رسد
باده ام ساقی بنوشان تا که سر مستم کنی
مست مستم کن که فردا وقت کاری می رسد
ناز می باید خریدن ناله کردن باطل است
که از ورای عشق ما را شهسواری می رسد
غمزه کن غمناله کم کن که از دیار کردگار
بهر ما مستان عالم غمگساری می رسد
ماه شعبان آمد و دنیا گلستان می شود
بهر سرداران عالم پاسداری می رسد
پاسداری که از گلویش نور می تابد برون
واز قفایش چشمهای اشکباری می رسد
سینه اش بد مخزن الاسرار و مالا مال عشق
سینه ی بی کینه اش را داغداری می رسد
در کویر جهل مردم موجها می زد فرات
دستهایی آسمانی آبیاری می رسد
گرچه دستش داد و چشمش داد و مشکش نیز داد
بهر جانبازی مولا جان نثاری می رسد
پای کوبان دست افشان جامه از تن می دریم
نیمه ی شعبان یاران تاجداری می رسد
جمعه ها می آید از ره چشمها مان منتظر
جمعه ی این هفته شاید گل عذاری می رسد
پای بر چشم محمد نه فرود آی ای صنم
فصل پاییزان عمرم را بهاری می رسد
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در وضف انتظار
یا مهدی ادرکنی