« لبخند بزن »
یک شهر دخیل بسته بر خنده ی تو
لبخند بزن ! بهار آغاز شود
باغ از عطش شکوفه در خود پیچد
گل با نفسِ هزار دمساز شود
لبخند بزن ! زبان مولا در کام
مانِستگی ات به چارده پیغمبر
منصورِ خدا ! منتقم ثارا...
شمشیر عدالت علی در خیبر
لبخند بزن ستاره ها برگردند
جادوی شب سیاه باطل بشود
روز از پسِ هر کوه علم بردارد
از عرش دوباره عشق نازل بشود
فرمان بده تا هنوز باران بزند
همراهِ «مع العسر» به «یسرا» برسم
لبخند بزن برآیدم شاخ امید
از فرش به سایه سار طوبا برسم
با خنده ی تو فرشته ها می آیند
لبخند بزن که « لیله القدر» شود
من منتظرم ، هزار ماه است اینجا
در شوقِ شبی که ماهِ تو بدر شود
مگذار که لاله ها زمینگیر شوند
مگذار که جولان بدهد داس اینجا
از یاس یکی خاطره مانده ست کبود
مانده ست غمِ کبودی یاس اینجا
خورشید برآمده ست بر مشرقِ جان
برباد بده سلالهء هارون را
در عمرِ دو روزه کاش فرصت می شد
آرام کنی این غم روزافزون را
تقدیم به ساحت مقدس امام عصر عج
البرز - فردیس28فروردین99
در وصف انتظار
یا مهدی ادرکنی