بی خبر از حالم صبح تا شام خوابیدن چه سود
بر مزار رفتگان خویش نالیدن چه سود
شخص تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
گرنرفتی خانه اش تا زنده است باشد چه سود
خانه ی صاحب عزا تا صبح گردیدن چه سود
گر نپرسی حال من تا زنده ام ای بی وفا دارد چه سود
بعد مرگم اشک و آه و نالیدن چه سود
هرکسی که از جهان رفت بازگشتی نیست وی را
گریه و فریاد کردن یا که خندیدن چه سود
کل اشعارت بود پند و نصیحت ای پدر
هر کلامی یک کلام است باز پرسیدن چه سود
گر هزاران باغ گلزار است من که در بندم چه سود
گر نداری حاصل خویش من پشیمانم چه سود
گر تو باشی خوب و خندان من که گریانم چه سود
گر نباشد آبرویی م که مهمانم چه سود
گر شیطان داد فریبم خانه ویرانم چه سود
گر کنی نیکی بر من قدر نمی دانم چه سود
گر نگیرم مزد دستی پینه ی دستانم چه سود
گر نباشد امنیت من که حیرانم چه سود
گر بود دنیا زیبا من که پایانم چه سود
گر تو می دانی کجایم من نمیدانم چه سود
چون نمی بیند نادان آنکه می داند چه سود
چون من که انسان نا انسانم چه سود
فتحیا بسیار کردی نصیحت ها به من
گر نکردی کار خوبی من نمی دانم چه سود
میفرستم دست آخر بر تمام خوانندگان و بینندگان درود
پیش پای نازنینان آورم سر را فرود