درودها!
شوخی و جدّی، با عاشقی!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
غصّۀ انسان ندارد عاشقی!
قصّه جز حرمان ندارد عاشقی!
هر که بر آن مبتلا شد، مرده است!
دارو و درمان ندارد عاشقی!
گر چه کارش هست سودای بتان
دکّه و دکّان ندارد عاشقی!
قلب ها را سخت ویران می کند
رشتهء عمران ندارد عاشقی!
عرصهء او اطلسِ جغرافیاست
رشت و آبادان ندارد عاشقی!
هر زمان که، خواست قاطی می کند
مهر یا آبان ندارد عاشقی!
بی کلاچ و ترمز و بی دنده است
خودرو اش فرمان ندارد عاشقی!
می دهد بر باد کوهِ صبر را
حوصله، چندان ندارد عاشقی!
می نشاند غم به روی سینه ها
ظاهراً وجدان ندارد عاشقی!
آبروی مردمان را می برد
ترس از این و آن ندارد عاشقی!
عاشق و معشوق را لو می دهد
عادتِ کتمان ندارد عاشقی!
اشک می باراند از چشمانِ دل
آب دارد، نان ندارد عاشقی!
مست می سازد ولی عشاق را
گر چه تاکستان ندارد عاشقی!
در فلسطین هست ممنوع این عمل!
عیب، در لبنان ندارد عاشقی!
می نویسد بر در و دیوارِ دل
دفتر و دیوان ندارد عاشقی
کافران را هم مسلمان می کند
گر چه خود ایمان ندارد عاشقی!
بر تمامِ مردم از پیر و جوان
هدیه جز بحران ندارد عاشقی!
می کند در حلقِ عاشق، زغنبوط
برّهء بریان ندارد عاشقی!
هست دل ها چون اسیرِ دستِ آن
فرق با زندان ندارد عاشقی!
می جَود حلقوم ما را در خیال
خوب شد دندان ندارد عاشقی!
هست فکرِ دشمنی با جانِ ما
قصد بر احسان ندارد عاشقی!
شانس آوردیم وقتِ این عمل
فلفلِ افشان ندارد عاشقی!
یا که مثلِ رستهء آهنگران
پتک با سندان ندارد عاشقی!
او، خودش هم دائماً آواره است
چون سر و سامان ندارد عاشقی!
گاه سرشار از انرژی هست و زور
گاه امّا جان ندارد عاشقی!
با همه بد گفتن از اخلاقِ او
ذرّه ای نقصان ندارد عاشقی!
محمدعلی سلیماني مقدم ۰۴-۰۶-۱۳۹۸