دنیای آدما ، دنیای رنگهاست
افسون شیشه ها ، پرخاش سنگهاست
در کوچه باد نیست ، در کوچه یاد نیست
چنگ و چغانه نیست ، تبلیغ جنگهاست
بوئی اگر که خاست ، از کوی و برزنی
بوی طعام نیست ، تصدیع بنگهاست
گندید عدل و داد ، از بی عدالتی
سنگی اگر که هست ، بر پای لنگ هاست
دیوارهای باغ ، تا آسمان رسید
تاب بنفشه را ، دیگر کسی ندید
گاهی نکوهش و ، گاهی ستایشیم
گاهی گریز و درد ، گاهی گرایشیم
حرف چه می زنیم ، حرف که می زنیم
وقت حدیث نفس ، تنها نمایشیم
در حال جستجو ، در جستجوی حال
در ذهن خسته مان ، درحال زایشیم
وقتی که پیشکش ، عشق و صداقت است
در زعم هر کسی ، اوج نیایشیم
ما مست بی دلیل ، ما بی دلیل مست
یا غافرالذنوب ، این است آنچه هست
در حال جستجو ، در جستجوی حال
در حال خلسه و ، در خلسه اتصال
هی پرسه ، پرسه ، پر ... ، در کوچه موچه ها
با جوجه موجه ها ، سرگرم قیل و قال
برگستوان به بر ، بستند حرزها
در جنگ با هژبر ؟ ، یا جنگ با شغال ؟
این پیر_کاله ها ، دیدند خلق را
با چشم ظاهر و ، با آرزوی کال
محمدمهدی ناصری