کوهواره های عشق
سالها بدون معشوقه ای
فقط درخواب می دیدم ،
ماجرای عشق وعاشقی را
تا اینکه او را دیدم
دستم گرفت وراه افتادیم بسوی راهی که ،
او می دانست و دقیقاً همان بود که ،
من در خواب ها دیدم
چیزی نگذشت که رسیدیم به پای کوه عشق
سه کوه پیاپی بود که ،
کروکی اش را به جایی که بِکِشد ،
الفبایش را برایم نوشت
کوه اول کوهِ عِین بود
کوه نظاره ها وعامیانههای عشق
کوه دوم کوه شین بود
کوه شادمانه های عشق
کوه سوم کوه قاف بود
راهِ بی انتهای عشق
راه سختِ کوهستانی که ،
پایان کارمان ، اصلاً معلوم نبود
دستم را گرفته بود و انگار که ،
دیر شده باشد می کشید
بسیاری جفت جفت درراه عشقشان،
مانده بودند وهمچنان او مرا می کشید
بعضی ها که درکوه اول کنارهم ، اسکلت شده بودند
بعضی ها درکوه دوم ،
درمیانه ی شرابی از شادی ،
خیمه زده بودند و مانده بودند
در واقع فریب خورده وبرای همیشه ،
از راه مانده بودند،
آنها خود نمیدانستند ولی، معلوم بود که درمانده بودند
عده ی نه چندان زیادی ،
عازم کوه قاف بودند
بارها خواستم از پای بیفتم و او نگذاشت
بارها خواستم به شادیِ بچه گانه ای تن دهم ،
ولی او نگذاشت
سالها رفتیم و رفتیم تا به قله رسیدیم
اگر او و یاریِ خدا نبود ،
مطمئناً نمی رسیدیم
عشق واقعی آنسوی کوه قاف بود
جالب این بود که ،
جامی زعشق حقیقی ازقبل، برامان آماده بود
انگار منتظرمان بودند
آنجا پُر از فرشته های خدا بود
از قله که بسوی عشقِ خدایی سُرخوردیم ،
جام شراب را به ما دادند
ما هم که تشنه بودیم حریصانه آنرا خوردیم
خوب مست شدیم و از آن ، بس لذت بردیم
دیدیم که خورشید واقعی آنجاست
دیدیم که اقیانوس عشق واقعی آنجاست
همه این خورشید و اقیانوس که ،
می شناختیم استعاره بود
همه ی این گرما ، همه ی این غرق شدنها ،
درمقابل اش چیزی نبود
اما دریغ که معشوقم روزی ،
سر به روی شانه هایم گذاشت و رفت
دیدم که پرنده ای شد
بال زد و از اقیانوس گذشت ،
بسوی آتشینْ عشقِ خورشید رفت
حالا من مانده ام و یکعالمه خاطراتِ عشق
حالا من مانده ام ویک کوه، عشقِ خدایی شده ،
آغشته به خداییِ عشق
بهمن بیدقی 99/2/2
در وصف حضرت عشق
روح مرحوم همسر گرامیتان شاد
انشالله که با حضرت فاطمه زهرا(س) محشور شود