وصییت
خسیسی صداکرد همی همسرش
وصییت کندروزآخر برش
بگفتا : توای مهربان همسرم
تویی غمگسارم توئئ در برم
چو هشتاد بگذشته عمرم بسر
وصیت کنم بر تو ای همسفر
اگر باربستم من از این جهان
نما لطف بر من تو ای مهربان
کن اموا ل من را همه اسکناس
به صندوق بگذارنه جیب ولباس
کنارم درون کفن دفن کن
ززجری که دادم ترا عفو کن
زنش قول داد شوهر پیر را
که پایان رسید آن کند قول را
چو مردفوت گردیدبببردند زود
بشستند و غسلش بدادند به رود
زمان کفن زن ببالین نشست
همی بسته ای را به مرده ببست
چوبنهادصندوق ر ا در کفن
شدند معترض حاضران انجمن
که بیهوده باشد تلاشت ببار
دگر مرده ثروت نیایدبکار
زمردم چواصرارگردیدزیاد
زنک گفت:نباشیدبه من انتقاد
که من قول دادم به شوی گرام
وصیت نمایم عمل والسلام
تمامی ثروت فروختم زجان
به بانک درحسابم گذاشتم بدان
وآن چه که همراه شویم برند
یکی چک کشیدم که آنجا خرند
اگر شوی من کردتقاضای پول
نیازش برآورده گرددنماید وصول
همه حاضران مات ومبهوت بجا
زنک خنده دردل نمود قاه قاه
شاعر خداداد آدینه
بسیار زیبا و دلنشین بود
حکیمانه و آموزنده
دستمریزاد