دوشنبه ۵ آذر
من و آن نرگس جادو ... شعری از کامیار کریمی
از دفتر رزا نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱ ۲۲:۳۶ شماره ثبت ۸۴۱۴
بازدید : ۸۵۳ | نظرات : ۱۴
|
آخرین اشعار ناب کامیار کریمی
|
نگاهم مات آن تصویر
به قاب خاتم دیوار
دو چشم نرگس جادو
زند زُل بر من بیمار
نگاهم میکند هر دم
سخن ها گوید او با من
ولی تا من سخن گویم
بپرسد: نسبتت با من؟!
بگفتم کامیار هستم!
همان یار شب و روزت
بگفتا یاد او هم مرد
بگو از جای امروزت !
بگفتم جرمم آخر چیست؟!
سراپا عاشقت بودن ؟!
بگفتا میل دل باشد
تو محکومی به نابودن !
به او گفتم نگاهم کن
ببین مرگم چه نزدیک است
به من با طعنه گفتا او
که مردن حق وهم نیک است!
چه ناباور چه محزونم
نمیدیدم به خواب این روز
که آن حور چون آهو رام
شود ابلیس و وحشی یوز
پر از ماتم پر از آهم
که افتادم در این قاموس
شده هر بند از جانم
سه صد تکّه از این کابوس!
دگر تاب تحمّل نیست
به اندوه و غم و محنت
چه خوش آهنگ موزونی!
نوازد عشق بی منّت!
مرا یارب نجاتم ده
از این کابوس جان تهدید
چرا صبحی نمی آید،
شود شب مستمر تمدید !
خدایا رحم کن دیگر
مکن درد دلم انبوه
رسان مرگ مرا شاید
رها گردم از این اندوه
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.