مرگ برگ
امشب به لوح خاطرم نقش غم و عزاست
دیریست قصه های شکاران به انتهاست
باز این خزان برگ مرا تازیانه زد
وقتی خبررسید که آن کوره ها بپاست
وقتی خبر رسید که آن بیشه های سبز
پامال هر غریبه و دزد و برهنه پاست
آنجا که نقش عشق به جنگل کشیده ام
در دشت ناز کهنه چناری مرا سراست
اکنون که شرح قصه از آن دشت میکنم
این بازتاب خاطره ای تلخ و نارواست
قصدم بیان سوز دل از ساز سازش است
ذهنم شده مشوش و فکرم به ماوراست
در نقطه ی تلاقی کرمان و یزد و فارس
آنجا که جلوه گاه بهاران باصفاست
آنجاست انتهای گل و سبزه و نسیم
زان پس دگر کویرغم و خشک و مرگزاست
آتش به جان سبزه و جنگل فکنده اند
گویا زبانه های عظیمش به دل مراست
نفرین دشت و سبزه بر آن دست ریشه زن
آن تیشه زن که در نظرش بیشه در فناست
این جنگ جنگل است و تبرها و آتشست
نعش ذغال سوخته دل پایان ماجراست
آنکس که ساقه ای فکند قعر کوره ها
درفکر پایمال متاعی گرانبهاست
چون در قبال سبزه سیه راخریده است
این جنگ نابرابرو این کار نابجاست
گودال قتلگاه درختان به کوهسار
برپهنه ی دهارچه بدیمن و بد صداست
این درد جانگداز که برجان جنگل است
گویا نمادی از سرطانست یا وباست
هرچوب تر که دست سیه بخت ما شکست
دوزخ شود شراره ومشعل به روح ماست
هر شاخه از درخت که برافراشت در فضا
دستی شود که غرق مناجات با خداست
والنجم والشجر به حقیقت به سجده اند
این آیه در کتاب خدا نقل اولیاست
روئیده بیشه زار بر اندام صخره ها
از ما که کود و آب وپرستار را نخواست
آن ابر اشگ زا که روانست سوی دشت
مفتون جنگلست و چو دیوانه در فضاست
کوه دهار خوشدل از اینست در بهار
تاجی زند زبرف به سر بیشه اش قباست
کی میتوان شناخت بهای درخت را
آن سبز جامه مادر اکسیژن هواست
آنکس که نام حافظ جنگل بخود نهاد
حتی خبر نداشت که آن دشتها کجاست
مولود دشت لوت چه داند درخت چیست
میراث خوار جنگل و در فکر خونبهاست
اکنون که واژه واژه ی جنگل سروده شد
هیهات! در مقابلش آیا چنین سزاست؟
این بیشه ماندگار ز دهها هزاره است
تنها به عهد ماست که از وسعتش بکاست
فردا که نسل نو ز بیابان گذر کنند
نفرینشان حواله ی ما و من و شماست
باید که عشق بیشه و جنگل به دل نهیم
تا جسم در نظاره و جان با تن آشناست
20خرداد80
سروده شده بر صخره های دهار
درسوگ جنگلهای از دست رفته ی دره سیاه و دره بید.
آخرین بازماندگان ذخیره ی زیست محیطی زاگرس در مرز کویر و کوهستان در چنارناز خاتم یزد
نفرین بر سودجویان سنگین دل