دید موسی خرچرانی تیز هوش
کز غضب آورده بود انگار جوش
با خدا می گفت: ای گم کرده راه
سر نزد از تو چرا جز اشتباه؟
تو قضا را با قَدَر آمیختی
گاو و خر را با بشر آمیختی
از تو غیر از شرّ نمی آید پدید
کلّه پوکی چون تو کس هرگز ندید
کارهایی می زند گاه از تو سر
که از آن حیران بماند گَلّه خر
زلزله در شهر بم انداختی
کم نه در دلها تو غم انداختی
سیل جاری می کنی در شهرها
با بشر بودی از اول، قهر، ها؟
با کرونا کرده ای بلوا به پا
خیره با شیطان چرایی پا به پا؟
می فرستی زاسمان گاهی تگرگ
تا درختان را کنی بیهوده گَرگ
کاسه ی صبر مرا پُر می کنی
نان ما را از چه آجر می کنی؟
می فرستی ز آسمان گاهی شهاب
خانه ها را می کنی با آن خراب
گاه با گرد و غباری بس غلیظ
مردمان را بد بیازاری و نیز
هر که دزدی می کند یا اختلاس
با تو دارد بیشتر از ما تماس
بس که دست و پا چُلُفتی ای خدا
ماتم از دلها نرُفتی ای خدا
شرمت آیا از خداوندیت نیست؟
هیبتِ کوه دماوندیت، نیست؟
آری آری ای خدای کلّه پوک
کیف تو با کلّه پوکی هست کوک
من نمی خواهم خدای خود پرست
چون تو یک دیر آشنای خود پرست
نکند یا رب مسلمان نیستی؟!
یا نه شاید هرگز انسان نیستی؟!
مثل طفلان دبستانی چرا؟
اینقدر همدست شیطانی! چرا؟
خلق دارد از تو در دل بیم ها
چون توئی سر دسته ی دژخیم ها
اندکی پروردگارا غم بنوش
مثل آدم جرعه ای ماتم بنوش
پی ببر از راز آه سینه ها
خیمه زن در خیمه گاه سینه ها
@@@@@@@@@@@@@
گفت موسی وای بر تو ای سفیه
کرده ای خود را تصوّر یک فقیه؟
دیده ای چون شد سبیل تو کلفت
می زنی یامفت از این حرفای مفت؟
شعله ور گردی الهی ای خپل
دربدر گردی الهی ای خپل
خورده ای گُرماست چون از شیر خر
کرده ای در جان خود تکثیر، خر
گنده گوزی می کنی ای خر چران
این بلاهت را تو زود از خود بران
گر ندوزی زین سخن تو حلق را
سیلت از تن بُرد خواهد دلق را
کفر می گویی دهانت را ببند
دخمه ی تنگِ زبانت را ببند
خرچران اینها چو از موسی شنید
از خدا وز خویشتن شد نا امید
ناگهان آه از نهاد خود کشید
آنچنان که رنگ رخسارش پرید
سر نهاد اندر بیابان و دوید
دور شد وز چشم موسی ناپدید
@@@@@@@@@@@@@@
وحی آمد سوی موسی از خدا
کم فضولی کن به کار بنده ها
کاشکی گهواره ات در رودِ نیل
واژگون می گشت با خرطوم فیل
به تو چه کاین خرچران با من چه گفت؟
یا فلانی خلمه ران با من چه گفت؟
فاتحه خواندی به کار و بار من
راندی از من عبد دل افگار من
تو برای پینه کردن آمدی؟
یا برای کینه کردن آمدی؟
کار تو موساست از بیخ اشتباه
اشتباه توست ای موسی، گناه
خرچران بیچاره چون ایرانی است
روز و شب اوضاع او بحرانی است
کم نه ماتم، کم نه غم دیده ست او
صاحب یک قلب تفتیده ست او
پول توی جیب این مسکینِ خوار
هست کم ارزش تر از سرگین مار
بخت این بیچاره بد شد واژگون
رنج و اندوه وی است از حد فزون
آسمان جُل تر از این بیچاره کیست؟
مثل این بیچاره تنبان پاره کیست؟
چون جنایت دیده از حُکّام خویش
می نهد بیرون ز جاده گام خویش
دیده در خواب خودش کابوس ها
زخم خورد از دست بی ناموس ها
چرخ های گاری اش بالانس نیست
در دهانش هیچگاه آدامس نیست
ذرّه ای وی را مگر شانسی است؟ نه
جرعه ای در وی رزیستانسی است؟ نه
شد اگر جُلّ و پلاسش اختلاس
کرد با جانش حمایت از حماس
چون ندارد با خودش آچار بکس
بر سرِ من می زند ناچار، بکس
بس که شد بر کید شیطان ها دچار
دین و ایمانش نشد کم لَتُ و پار
این گناهش چیست؟ موسی، شرم کن
با محبت خوی او را نرم کن
هست اگر کافر چو برتولت برشت
می برم آخر سر او را من بهشت
تا نگشته دیر یا موسی بجنب
راه صحرا گیر یا موسی بجنب
خرچران را باز گردان نزد ما
باز، سرافراز گردان نزد ما
میکَنم ور نه دو گوشت را ز بیخ
مو بر اندامِ تو خواهم کرد سیخ
چون که موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان خرچران را جُست و دید
سر در آورده ست از یک لاله زار
شیونی سر داده از دل، زارِ زار
گفت: مژده ده که دستوری رسید
روسپیدی ، رو سپیدی، رو سپید
هر چه می خواهد دل تنگت بباف
از عقوبت چون توئی باشد معاف
خوش بحال تو که ایرانیستی
گرچه مانند همه فانیستی
در کُن آن تیغ زبان را از غلاف
تا که اندازی به عرش حق شکاف
بسیار زیبا و جالب بود