ديدمش من به ساحل دريا
در غبار مهِ و نَم آلوده
بدنش چون برنز جامد و سرد
صيقل باد ، پيكرش سوده
باد اشباع گشته از شبنم
نرم لغزيد بر سطوح تنش
گيسوانش سياه چون يلدا
گشت مواج در همه بدنش
در ميان تلاطم دريا
نغمه اي شاد و پرطنين مي خواند
قصه اي از تمام مردم ده
شعر و آواز دلنشين مي خواند
نت آواي پر فسونش سِحر
مي دود در عروق من سيال
ريخت پالوده با سكوت سحر
گشت معجون شعر و وهم و خيال
نغمه دختران دريايي
مستتر در درون ناله او
وزش باد در تن جنگل
نت گنگي است از ترانه او
قالب شعر اين ترانه نغز
مژده از صبح دلنشين ميداد
بوي عطر دهان شيرينش
وعده از عشق آتشين مي داد
خبر جامعي به جمله جهان
وعده اي از عروج بر ناهيد
روش سير در شهاب و سحاب
پا نهادن به دامن خورشيد
ذهن من غرقه گشته در شعرش
كرد جادو مرا فسانهء او
و فسون گشته سير مي كردم
در ميان نت ترانه او
ديدمش تا به ساحل دريا
نرم نرمك دويد در پس مه
رفت در كوچه هاي مه آلود
در پس كومه هاي خالي ده
من دوان در پيش به دنبالش
تا كه رمزِ سرودِ او پرسم
رفت و گم گشت در ميان طلوع
مي دوم تا ابد ، به او برسم
ديدم او را به ساحل دريا
در غبار مه و نم آلوده
موج هاي دونده در پي هم
تا به ساحل شوند فرسوده
سیدمحمدطباطبايي
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد