نگه ام سوی تو و میل تماشا دارم
٭ به زبان آورم آن را که تمنا دارم ٭
جوهر از نایِ قلم باز تو را می خواند
جای فریاد ، سکوتی که به لبها دارم.
ای خوش آن دم که رسد بوی تن و جلوه یار
برده دل را به همان کوچه که ماوا دارم.
مثل موجی که سرش خورده به سنگی ، مبهوت
گَه زمین خوردم و گَه ، حالت بالا دارم.
گرچه پنهان کُنَمَش لرزش دستانم را
چهره ا ی زرد ، چو آبان که هویدا دارم.
مثل آن ماهی دلتنگم و در محبس تُنگ
به که گویم که غم اندازه ی دریاااا دارم.
تا سراپرده ی غم برده مرا نیمه شبی
خاطراتی که از آن دلبر رعنا دارم.
باز هم قایق احساس مرا طوفان زد
پس از این قصه دگر جانب صحرا دارم.
چشم خود باز که کردم تو نبودی برِ من
دیگر از بستن این دیده چه پروا دارم.
آتش افروخته ای دلبر من ، پس بنشان
شعله ای را که ز دیروز و ز فردا دارم.
من و یاد تو و شعر و قلم و این دل تنگ
تا سحر محفل غم با دلِ شیدا دارم.
باز هم بی تو به سر آمده یک روز دگر
خلوتی در دل شب با منِ تنها دارم...ندا
مصرع ستاره دار از جناب آقای فاضل نظری